خیّر کوچکی که آرزویش خرج آزادی زندانی‌ها شد

خیّر کوچکی که آرزویش خرج آزادی زندانی‌ها شد
دختر یک خانم خبرنگار که همراه مادرش در جشن گلریزان آزادی مادران زندانی البرز شرکت کرده، همه دارایی‌اش و همه آرزویش را یکجا می‌بخشد تا مادران زندانی را آزاد کند، تا لبخند بخرد برای صورت‌های غمگین بچه‌ها. تا با دل دریایی‌اش بشود کوچکترین خیّر یک جشن گلریزان.

به گزارش روابط عمومی ستاد مردمی دیه کشور، تصویر  دوچرخه دنده‌ای  پشت چشم‌هایش حک شده و رهایش نمی‌کند؛ همانجا تو خیالش روی آن دوچرخه قرمز نشسته و روسری قرمزش را محکم کرده، سرعتش را بالا می برد.  بابا و مامان را جا می‌گذارد و یک دور مسیر دوچرخه پارک را می رود و برمی گردد. چشم‌هایش را که باز می‌کند با همان روسری قرمز  که ماهِ صورتش را قاب گرفته، وسط مراسم نشسته. مامان  کنارش است و به رویش لبخند می‌زند، اما انگار  چشم‌هایش غم دارد. سر و صدا توی تالار زیاد است. برگه‌هایی دست مهمان‌هاست. 

از حرف‌هایشان می‌فهمد که پولی (مبلغی) را روی کاغذ  می‌نویسند و می‌دهند برای آزادی زندانی‌ها. برای آزادی مامان‌هایی که پیش بچه‌هایشان نیستند. ۹ سالش هم نشده و هنوز کوچک است برای این دردها.  اما از حرف‌های آن آقا که بالا روی جایگاه ایستاده، این‌ها را می‌فهمد. چشم‌های مامان اشکی می‌شود.

تصویر شیرین خیال

دوباره چشم‌هایش را می‌بندد. تصویر دختری  همسن و سالش را می‌بیند که با موهای ژولیده تک و تنها گوشه خانه نشسته‌ و برای نبودن مامانش اشک می‌ریزد. اخم می‌کند؛  مگر نباید مامان ها کنار بچه‌ها باشند؟! بلند توی مغزش می‌گوید؛ " نه من نمی‌خوام هیچ مامانی توی زندان باشه. مامانا باید کنار بچه‌ها باشن و باهم خوشحالی کنن. "چشم هایش را باز می‌کند و سریع رو به مامان می‌گوید: مامان پولمو میدی؟!- برای چی می‌خوای آدرینا سادات؟ -"بچه ها دلشون برای ماماناشون تنگ میشه. مامانا باید آزاد باشن تا پیش بچه‌ها باشن و باهم خوشحالی کنن.‌"تصویر دوچرخه قرمز را حالا با چشم باز هم می‌بیند.

یاد روزهایی می‌افتد که بابا برای هر کار خوبش یک اسکناس ۱۰ تومانی هدیه‌اش می‌کند؛ وقتی کمک مامان، خانه را تمیز می‌کند؛ وقتی خواندن یک کتاب را تمام می‌کند؛ وقتی یک سوره قرآن حفظ می‌کند؛ یا ... یاد ذوقش می‌افتد که با هر اسکناس ۱۰ تومانی انگار یک قدم به خریدن دوچرخه دنده‌ای نزدیک‌تر می‌شود. تصویر آن دخترِ غمگین هم هست با همان چشم‌های اشکی، تنها و بدون مامان.‌

دوباره محکمتر می‌گوید: مامان پولمو بده. چشم های مامان می‌خندد. ۵۰۰ هزار تومان پول را به سمتش می‌گیرد: آدرینا مطمئنی؟!همه اجزای صورتش لبخند می‌شود: مامان دوچرخه معمولی دارم، همون خوبه. چادرش را با همان دست‌های کوچکش روی سرش محکم‌ می‌کند و با پول‌ها و همان کاغذ، می‌رود به سمت آن آقای میکروفن به دست که از تنهایی بچه‌ها و دوری از مامان‌های زندانی می‌گوید. پول را می‌دهد و از ته دل ذوق می‌کند، حتی بیشتر از آنکه اگر دوچرخه دنده‌ای را می‌خرید. همه سالن هم ذوق می‌کنند و برایش کف می‌زنند. یک آقای موسپیدی صدایش می‌کند و یک سنگ حرم حضرت علی(ع) را هدیه‌اش می‌کند. مادر شهید مهدی عسگری هم آدرینا را محکم می‌بوسد و قربان صدقه روی ماهش می‌رود.

کوچکترین خیّر گلریزان

با همین‌ها آدرینا سادات رئیسی، دختر یک خانم خبرنگار، نیلوفر مومنی، که همراه مادرش در جشن گلریزان آزادی مادران زندانی البرز شرکت کرده، می‌شود کوچکترین خیّر این جشن. خیّر کوچکی که در روز مادر، همه دارایی‌اش را یکجا داده تا نکند کودکی از آغوش مادرش دور بماند. همه آرزویش را بخشیده تا لبخند بخرد برای صورت‌های غمگین بچه‌ها. تا همه بچه‌ها مثل خودش کنار مادرشان از ته دل شاد باشند. تا این کارش بشود بهترین هدیه بشود برای روز مادر.اصلا بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد، نه دارایی بزرگ.

آدرینا سادات از همان ۳، ۴ سالگی توی اردوی جهادی مادرش، وقتی با دست‌های کوچک، توی داروخانه اردوی جهادی به مامان کمک می‌کرد، الفبای ایثار و بخشش را آموخت.

سفیر آزادی مادران زندانی

اما ماجرا به همینجا ختم نمی‌شود. آدرینا سادات موضوع را برای معلمش تعریف می‌کند. معلم هم با کلی ذوق و خوشحالی از وجود چنین شاگردی، داستان کوچکترین خیّر را برای بچه‌های کلاس می‌گوید.  دل‌های آسمانی بچه‌ها هم  قنج می‌رود برای دوستی با آدرینا سادات. می‌گوید: "همه ۲۸ نفر کلاس می‌خوان زنگ تفریح باهاشون باشم.

"آدرینا هنوز آرام نشده و دلش پر می‌زند برای دختربچه غمگینِ دور از مادرش؛  به بچه‌های کلاس می‌گوید:" بچه ها بیاین پولامونو بذاریم روی هم بقیه مامانای زندانی رو آزاد کنیم."  این می‌شود که دخترکوچولوها باهم قرار می‌گذارند که پول‌ بیاورند و کمک کنند بقیه مادرهای زندانی هم آزاد بشوند و  کنار بچه‌هایشان باشند.

آدرینا سادات رئیسی دختر کوچولوی شیرین و زیبا، با آن مقنعه گُل‌صورتی توی قاب تصویر گوشی‌ام نشسته و همه این‌ها را برایم تعریف می‌کند. هنوز هم دل دریایی‌اش آرام نشده و  وقتی از کمک بچه ها به مادران زندانی می‌گوید ذوق از همه کلماتش و برق از چشمانش می‌بارد. انگار این خیّر کوچک می‌خواهد سفیر آزادی مادران زندانی در مدرسه‌باشد.

 

۲۴ آذر ۱۴۰۴
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید