English
به ستاد دیه خوش آمدید. / ثبت نام کنید / ورود

اخبار

بختی که در چاه افتاد

به سختی نفس می‌کشد. هر کلمه‌ای را که می‌خواهد بیان کند، مکث می‌کند. انگار می‌خواهد با هر مکثی، نفسی تازه کرده و هوا را در ریه‌هایش ذخیره کند تا فرصتی برای بیان جمله بعدی داشته باشد.

همشهری - شاهین خلیلی :  از آن همه جنب و جوش دیگر خبری نیست، سعیدمختاری دانشجوی با نشاط و پرکاری که بیشتر شبانه‌روزش را به‌کار اختصاص داده بود، حالا تنها مدت کوتاهی از خانه بیرون می‌رود؛ آن هم برای رفتن به دکتر یا قدم‌زدن‌های کوتاه‌مدت. همه‌‌چیز ناگهانی رخ داد، درست مثل یک سونامی.

زمانی که مرد جوان تصور می‌کرد زندگی‌اش روی غلتک افتاده است و می‌تواند زحمت‌های بی‌پایان مادرش را تا حدودی جبران کند، حادثه‌ای غیرقابل انتظار و جبران‌ناپذیر برایش رخ داد؛ حادثه‌ای که نه‌تنها مرگ 5کارگر را به همراه داشت بلکه باعث شد او هم در معرض بیماری خطرناکی قرار بگیرد و هم راهی زندان شود. با این بیماری که زنگ اخطاری برای او محسوب می‌شود،هر حرکت عقربه‌های زندگی هشداری است برای سعید که زندگی‌اش در معرض مخاطره است.

با آنکه از بچگی، پسری آرام بود اما لحظه‌ای از تلاش دست نکشید. آنقدر فعالیت داشت که قبل از پایان دوره لیسانسش موفق شد چند پروژه ساختمانی را به‌دست گیرد و به‌عنوان مهندس، رسیدگی به آن را به‌عهده بگیرد؛ «آرام و قرار نداشتم و همیشه سعی داشتم در 24ساعت شبانه روز فعالیت کنم. برای من زمان مهم نبود، فقط به تنها چیزی که فکر می‌کردم فعالیت و کار بود. اما ناگهان اتفاقی در زندگی‌ام رخ داد و ورق زندگی‌ام برگشت.»

    پروژه عمرانی

حادثه تلخ 3 سال قبل، چنین روزهایی رخ داد؛ ساعت 4:30بامداد 12خرداد سال91 بود. راه فاضلاب شهرک صنعتی نصیرآباد بسته شده بود و از مهندس مختاری خواسته شد تا با حفر راه آبی جدید، مشکل مسدودشدن راه آب قدیمی را برطرف کند؛ «پروژه شهرک‌های صنعتی این محدوده، از اواخر سال89 به من محول شد و تمامی کارهای عمرانی شهرک به‌عهده من و نیروهایم بود.

 از آنجا که فاضلاب شهرک با مشکل مواجه شده بود، تصمیم گرفتیم که با حفر فاضلاب جدید مشکل را برطرف کنیم. توسط چند کارگر، چاهی حدود 3 متر برای این کار حفاری شد. از شب قبل، عملیات را به همراه 2 کارگر و یکی از همکارانم آغاز کردیم، ساعت حدود 4:30 بود که این اتفاق رخ داد.» کارحفاری به آخر رسیده بود.

 نوبت آن رسیده بود تا« منحول» به مسیر آب جدید وصل شود و مسیر آب قدیم که وارد منحول می‌شد بسته شود. کارگر جوان کلنگش را بلند کرد و شروع کرد به شکستن لوله قدیمی که مسیر آب قدیمی بود؛ «منحول شکل لوله‌ای دارد با قطر نیم متر که قسمت بالای آن همسطح جاده است و قسمت پایین در عمق 3 متری زمین قرار می‌گیرد. راحت‌تر بگویم، به‌صورت مخروطی شکل است و عمق انتهای آن 2 متر می‌شود.

 لوله‌های فاضلاب شرکت‌ها از آنجا که بلند هستند و در مسافت‌های طولانی کشیده می‌شوند، ممکن است در طول مسیر، دچار مشکل شوند، اگر منحول‌ها نباشند، کارگزاری لوله‌ها و تعمیرشان غیرممکن است و نمی‌توانیم لوله‌ها را بازدید کنیم، به همین دلیل در فواصل متفاوت منحول‌هایی گذاشته می‌شود تا دسترسی به لوله‌ها امکان‌پذیر باشد.

ما باید اتصال منحول را به مسیر قدیمی مسدود و آن را به مسیر جدید متصل می‌کردیم. بعد از حفاری و ایجاد مسیر جدید، نوبت آن بود که مسیر قدیمی را باز کنیم تا مسیر جدید را وارد منحول کنیم.»

    مرگ 5 انسان

از آنجا که برنامه‌ریزی‌ها برای ایجاد مسیر فاضلاب جدید صورت گرفته بود، راه فاضلاب قدیم بسته شده و مدتی بود که از آن استفاده نمی‌شد. هیچ آبی داخل آن نبود و با این تصور، لوله شکسته شد. اما برخلاف تصور مهندس جوان، داخل مسیر آب فاضلاب ته‌آبی قرار داشت و گاز مسموم‌کننده‌ای داخل آن جمع شده بود؛ گازی به نام سولفید هیدروژن؛ گازی که مرگ 5 کارگر را رقم زد و پیمانکار جوان را در چند قدمی مرگ قرار داد؛ حادثه‌ای تلخ و تکان‌دهنده که هیچ جبرانی نداشت و با گذشت 3 سال از آن ماجرا هنوز گریبانگیر سعید مختاری است.

«مرگ‌ها کمتر از چند لحظه پشت سر هم روی می‌داد. باور کردنش خیلی سخت بود؛ درست مثل فیلم‌های اکشن خارجی که حادثه دلخراش را با اغراق به نمایش می‌گذارند. کارگرها یکی یکی برای نجات جان همدیگر وارد چاه می‌شدند و مرگ دیگری رقم می‌خورد. زمانی که کارگر جوان داخل چاه، لوله فاضلاب قدیمی را شکست، گازی که داخل آن جمع شده و مسموم‌کننده بود، باعث مرگ او شد.

 ما که بالای چاه بودیم و مدام با کارگر جوان در ارتباط بودیم، چند باری او را صدا زدیم اما وقتی خبری از او نشد، کارگر دوم که سرپرست یک خانواده 4نفره بود از پله‌ها پایین رفت تا ببیند چه اتفاقی برای او رخ داده است اما از کارگر دوم هم خبری نشد و پشت سر او همکارم وارد چاه شد. من که از تأخیر آنها شوکه شده بودم و می‌دانستم برایشان اتفاقی افتاده است، برای کمک، پله‌های چاه را پایین رفتم. آنچه دیده‌ام بی‌شک در هیچ فیلمی قابل تصویر‌برداری نیست و هیچ قلمی یارای نوشتن آن را ندارد؛ فاجعه‌ای دلخراش و ناراحت‌کننده که با گذشت سال‌ها از آن زمان، جلوی چشمانم رژه می‌رود و خاطره تلخ آن روز را برایم زنده نگه می‌دارد. وارد چاه شدم، هر 3 نفر آنها بیهوش افتاده بودند.

 سر یکی از کارگرها داخل آب افتاده بود، به طرفش رفتم و سرش را بیرون کشیدم، می‌خواستم کمربند را به کمر کارگر دیگر ببندم تا او را از چاه بیرون بکشند که نفسم در سینه حبس شد. نمی‌توانستم نفس بکشم. صداهای مبهم و گنگی را می‌شنیدم که به من می‌گفتند بیا بیرون نمی‌توانی برای آنها کاری انجام دهی. چشم‌هایم سیاهی رفت و به سختی توانستم نفسی بکشم، خودم را تا پله‌ها بکشانم و با کمک افرادی که با سر و صدای ما خودشان را به آنجا رسانده بودند، از چاه بیرون بیایم.»

 

    مسمومیت شدید

مهندس جوان بیهوش در کنار چاه افتاده بود و چندنفری که شیفت شبانه‌شان را در شهرک می‌گذراندند به‌دنبال سر و صدای آنها خودشان را به محوطه رساندند. میان کارگرهای شهرک، 2 برادر جوان بودند. با دیدن ماجرا یکی از کارگرها وارد چاه شد تا 3 نفر دیگر را نجات دهد اما خبری از او نشد، چندین بار طناب ایمنی که به او بسته شده بود، توسط کارگرهای دیگر کشیده شد اما او هیچ علامتی که نشان‌دهنده زنده‌بودنش باشد، نداد؛ «کارگر دیگر که برادر او بود، با دیدن این صحنه وارد چاه شد و او هم بر اثر مسمومیت با گاز، جان خود را از دست داد.»

با آنکه به محض وقوع این حادثه موضوع به آتش‌نشانی اعلام شده بود اما بی‌صبری کارگرها باعث شده بود تا حوادث تلخ به‌صورت سریالی رقم بخورد؛ حوادثی که جای هیچ جبرانی نداشت؛ «چند دقیقه بعد مأموران آتش‌نشانی به محل آمدند و با کپسول اکسیژن وارد چاه شدند و اجساد را بیرون آوردند. شدت مسمومیت گاز به حدی بود که مامورانی که با ماسک اکسیژن و تجهیزات وارد چاه شده بودند بعد از این عملیات راهی بیمارستان شدند. این مسئله نشان می‌داد که میزان سم گاز زیاد بوده و ما اصلا نمی‌دانستیم که گازها سمی هستند.

 زمانی که برای این کار وارد عمل شدیم تجهیزات کامل به همراه داشتیم، اما اصلا نمی‌دانستیم که گاز سمی است چه برسد با این شدت مسمومیت. اگر من می‌دانستم که شرایط آنجا به این صورت است، قبل از هر کاری چند دستگاه تهویه داخل چاه نصب می‌کردم تا در عرض چند روز گازهای مسموم خارج شود. متأسفانه در آخرین مرحله کار و درست در پایان، آن اتفاق ناراحت‌کننده رخ داد.

اما پایان پروژه احداث راه فاضلاب جدید، آغازی برای درگیری‌های سعید مختاری بود. 5 نفر در پروژه کاری او فوت کرده بودند درحالی‌که سعید راضی نبود کوچک‌ترین حادثه‌ای برای آنها رخ دهد. درگیری‌های سعید در رابطه با مرگ 5نفر ادامه داشت تا اینکه 8‌ماه قبل اتفاق دیگری رخ داد؛ اتفاقی که زنگ خطری برای سعید بود؛ «3روزی بود که سردرد شدید داشتم، رفتم اورژانس، دکتر گفت باید از سرت عکس بیندازی. در راه بازگشت به خانه بودم که از شدت سردرد از هوش رفتم و 3 روز بعد زمانی که به هوش آمدم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم و آماده برای عمل جراحی. دکتر معالجم گفت که مبتلا به سرطان سلول‌های مغزی شده‌ام.»

    500 میلیون تومان دیه

سعید مختاری درگیر کارهای درمانش بود که حکم دادگاه اعلام شد، به‌خاطر مرگ 5نفر، او و شرکت صنعتی مقصر شناخته شده بودند؛ « از آنجا که این اتفاق در‌ماه حرام رخ داده بود، دیه آنها 2 برابر شد و درکل محکوم به پرداخت یک میلیارد تومان شدیم. از نظر دادگاه، شرکت صنعتی 50درصد مقصر شناخته شد و من نیز در مرگ آنها 50درصد مقصر شناخته شدم و باید 500میلیون تومان پرداخت می‌کردم. 3ماه قبل به‌خاطر عدم‌پرداخت دیه 500میلیون تومانی‌ام راهی زندان شدم اما به‌خاطر اینکه مدام باید شیمی درمانی شوم و تحت مراقبت قرار بگیرم با قرار وثیقه آزاد شدم. دکتر می‌گوید نمی‌توانم به‌طور حتم بگویم که تومور مغزی‌ات به‌خاطر مسمومیت گاز بوده است یا خیر اما می‌تواند بر اثر استنشاق مواد سمی هم باشد.»

    جدال با زندان و بیماری

حالا جوان 36ساله مانده است و یک دنیا چه باید کرد؟ او نمی‌داند چطور مسیری را که در آن قرار گرفته است طی کند. پارسال بعد از 3 سال نامزدی، موفق شد جشن ازدواجی بگیرد و همسرش را به خانه بیاورد اما درست چند‌ماه بعد از آن بود که فهمید به بیماری سختی مبتلا است. هنوز با بیماری کنار نیامده بود که با حکم سنگین دادگاه و زندان مواجه شد. هزینه درمان بیماری‌اش یک طرف و فراهم کردن 500میلیون تومان هزینه دیه طرف دیگر ماجراست؛ «حالم اصلا خوب نیست و مدام بدنم می‌لرزد و به‌خاطر استرس و وضعیت جسمی بدی که دارم روزی 3 قرص تشنج می‌خورم. البته نباید هزینه شیمی درمانی و داروها را نیز فراموش کرد. هر چند بیمه تکمیلی هستم اما هزینه‌ها خیلی بالاست و من مدت‌هاست که از کار افتاده‌ام.

من که تمام وقتم را برای کار می‌گذاشتم، حالا تنها کاری که می‌کنم خوابیدن روی تخت است. گاهی اوقات روزی نیم ساعت به سختی پیاده‌روی می‌کنم. گاهی اوقات هم برای شیمی درمانی یا عکس و کارهای پزشکی خانه را ترک می‌کنم اما باقی ساعات روز را به ناچار روی تخت می‌گذرانم و به سختی نفس می‌کشم. من اهداف زیادی برای خودم داشتم اما حالا مانده‌ام با آرزوهای از دست رفته و 500میلیون تومان بدهی و بیماری‌ای که هزینه‌های درمان آن واقعا زیاد است.»

    تلاش برای آزادی

فکر تأمین هزینه‌های بالای درمانی و گذراندن روزهای جوانی در زندان، در کنار بیماری خاصی که مهندس جوان گرفتارش شده است لحظه‌ای او را رها نمی‌کند. دلش برای خودش می‌سوزد، از آن همه تلاش دیگر خبری نیست. دلش می‌خواهد مثل گذشته دستش را روی زانوهایش بگذارد و با یک یاعلی روی پاهایش بایستد و مانند گذشته تمام ساعات زندگی‌اش را صرف کار و خانواده‌اش کند. اما حالا او مانده است و تخت چوبی‌ای که کنار اتاق خواب قرار دارد، چشم‌های منتظری که به عقربه‌های ساعت دوخته شده و عقربه‌هایی که گذر بهترین لحظات زندگی را نشان می‌دهند بدون آنکه او بتواند کاری انجام دهد؛ «به‌سختی نفس می‌کشم و نمی‌توانم کارهایی را که قبلا انجام می‌دادم انجام دهم. شرمنده همسرم هستم، او با دنیایی از امید به خانه‌ام آمد اما من هرگز نتوانستم مهربانی‌های او و مادرم را پاسخ دهم.

چند‌ماه بعد از ازدواجمان، علائم بیماری سخت من کم‌کم نمایان شد و با حقیقت تلخ مواجه شدم. در زمان نامزدی‌مان همسرم از حادثه تلخ مرگ 5کارگر با خبر شد و زمان زیادی طول کشید که هردویمان تنها کمی بتوانیم به‌خود مسلط شویم.» «شب‌ها که می‌خوابم، مدام خواب آن روز را می‌بینم. خیلی سخت است برای کسی که راضی نیست خاری به پای کسی برود و حتی دلش نمی‌آید مورچه‌ای را بکشد، جلوی چشم‌هایش 5نفر فوت کنند. دیدن آن لحظات دردآور و وحشتناک لحظه‌ای مرا ترک نمی‌کند و مدام به یاد آنها هستم.

 با آنکه مرگ آنها حادثه بود اما مدام با خودم می‌گویم‌ ای کاش مسئولان به من گفته بودند که گاز سمی داخل فاضلاب است و با پیشگیری‌های لازم از وقوع این حادثه تلخ جلوگیری کرده بودم. من زندگی‌ام را از دست دادم و 5کارگر جوان که هر کدام از آنها زن و بچه دارند و خرج خانواده‌هایشان را می‌دادند نیز 3سالی است که برای همیشه خانواده‌شان را ترک کرده‌اند؛ فقط به‌خاطر اطلاع‌رسانی نادرست.» مهندس جوان سکوت می‌کند و تنها خس‌خس نفس‌هایش در فضای خانه به گوش می‌رسد.

مسئولان ستاددیه می‌گویند:« ماجرای سعید یکی از عجیب‌ترین ماجراهایی است که در تمام مدت فعالیت در ستاد دیه با آن مواجه شده‌ایم.امیدوارم با کمک خیرین مشکل این جوان زحمتکش هرچه زودتر حل شود و او بتواند در کنار خانواده‌اش با آرامش زندگی کند.»

    شما چه می‌کنید؟

سعید مهندس جوانی است که 3سال پیش به دلیل حادثه تلخی که در حین کار رخ داد به 500 میلیون تومان دیه محکوم شد. او هم اکنون به دلیل بیماری باید تحت شیمی درمانی قرار بگیرد. شما برای کمک به او چه می‌کنید؟

۲۳ خرداد ۱۳۹۴ ۱۵:۳۵
تعداد کلیک: ۲,۶۶۴

نظرات بینندگان

میانگین امتیاز کاربران: 0.0  (0 رای)

امتیاز:
نام فرستنده: *
پست الکترونیک:
نظر: *
 
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500  


کلیه حقوق این وب سایت متعلق به ستاد دیه می باشد.