English
به ستاد دیه خوش آمدید. / ثبت نام کنید / ورود

اخبار

دعا زیر باران / ادریس حاجت روا شد

انگار سقف زندان را بر سرش کوبیده بودند. خاموش و ساکت گوشه‌ای نشسته و به نقطه‌ای در دوردستهای زندگیش خیره شده بود. نقطه‌ای که زیاد هم دور نبود، اما انگار به یاد نمی‌آورد. چه شد که آن همه خوشی در زندگی ساده‌شان دود شد و به هوا رفت!

به نظرش پیشنهاد خوبی بود. چند ماه سختی و دوندگی و بعد یک عمر خوشی و پول پارو کردن... تا کی باید در آن میوه فروشی کوچک، کیلو کیلو میوه می‌فروخت و صندوق صندوق میوه و سبزی خراب می‌شد. در آن محل که مردمش کم درآمد بودند، فروش زیادی نداشت. یک مغازه میوه فروشی کوچک در شهریار!

می‌توانست یک شبه ره صد ساله برود. حالا دیگر سرش را جلوی خانواده زنش بالا می‌گرفت. هنوز چند ماه بیشتر از ازدواجشان نمی‌گذشت. بعد از این می‌توانست دیگر به فکر کرایه خانه و اقساط وام ازدواج و هزینه زندگی‌شان نباشد.

رویاهای او و همسرش داشت رنگ تحقق به خود می‌گرفت. هر دو چشم به آینده شیرین نه چندان دور داشتند. به خانه‌ای بزرگ، درآمدی زیاد و فرزندانی که صدای خنده‌شان همه جا را در بر گرفته بود. حالا چرا در آن گوشه زندان، آن رویاها تا دوردست‌های خیال پر کشیده و رفته بود.

ادریس با چشمانی اشکبار، رأی دادگاه را امضاء کرد. همسرش بعد از مدتها انتظار، طلاق گرفته بود. هم به او حق می داد و هم نمی داد. وقتی به یاد نگرانیها و مخالفتهای همسرش برای پیمودن ره صد ساله می افتاد، و بعد شنیدن زخم زبانهای این و آن در خانه پدرش حق می داد و وقتی فکر می کرد در مشکلات و گرفتاری تنهایش گذاشت، حق نمی داد.

ابتدای زندگی‌شان را با یک مغازه کوچک میوه فروشی شروع کرده بود. هشتش گرو 9 بود ولی شکر خدا کم نمی‌آورد. میوه و سبزی زیاد خراب می‌شد ولی هر طور بود نان شب زن جوان و مادر پیرش را تأمین می‌کرد تا این که یکی از دوستانش پیشنهاد وسوسه کننده‌ای داد. همه دار و ندارش را بفروشد و یک بازارچه میوه و تره‌بار بسازد. بازارچه‌ای که غرفه‌هایش را پیش فروش می‌ساخت و سر یک ماه نشده به پول خوبی دست می‌یافت. همانجا یکی دو تا از غرفه‌ها را هم برای خودش برمی‌داشت و کار و کاسبی‌اش سکه می‌شد.

ادریس با همین خیالات، دست به کار شد. مغازه را فروخت. جنس‌هایش را حراج کرد و زمین بازارچه را که مجوز ساخت نداشت، خرید. بعد با آگهی پیش فروش چندین نفر آمدند و قراردادها رد و بدل شد ولی ماجراهای دیگر در راه بود. ماجراهایی که پای او را به زندان کشاند.

مأموران شهرداری با حکم در دست آمدند و بازارچه نیمه‌ساز را تخریب کردند. مجوز ساخت مرکز تجاری نداشت و ادریس بی‌خبر از عواقب چنین تصمیمی، اقدام به خرید زمین و ساخت بازارچه در آن کرده بود. همان روز خریداران غرفه‌های پیش‌فروش آمدند و اختلافات و درگیری‌ها شروع شد.

شاکی‌ها حق داشتند، اغلب دار و ندارشان را به امید خرید غرفه یا مغازه‌ای کوچک در بازارچه میوه و تره‌بار از دست داده بودند. دعوای ادریس و شهرداری هم به جایی نرسید. حکم صادر شده بود، آن زمین مجوز ساخت نداشت، آن هم بازارچه!

ادریس باز هم مجبور شد دار و ندارش را بفروشد. این بار دیگر رویایی در کار نبود. زمین و جهیزیه زنش و لوازم خانه را فروخت و پول شاکی‌ها را پس داد جز سه نفر که دیگر چیزی برای فروش و بازگرداندن پول آنان نداشت.

چند ماه دربدری و گرفتاری و سختی، حالا دیگر نان شب را هم نمی‌توانست فراهم کند. بالاخره هم سه نفر شاکی مجبور شدند او را روانه زندان کنند. حالا 3 سال از آن روز تلخ می‌گذشت. از روزی که دستنبد سرد قانون بر دستانش نشست و راهی زندان گردید.

زنش طلاق گرفته بود. مادر پیرش در تنهایی مجبور شد به روستایشان در سنندج برگردد تا با کمک اقوام زندگی کند. شاکی‌ها هم می‌دانستند ادریس آدم کلاهبردار و مال مردم خور نیست. این را هم به قاضی گفتند، هم به کارشناسان ستاد دیه.

90 میلیون باید به این سه نفر پرداخت می‌شد. شاید برای بعضی ها پول زیادی نباشد ولی برای خیلی‌ها مانند ادریس پول زیادی به حساب می آید. دیگر زندگی هم برایش نمانده بود تا بفروشد و بخشی از آن را تأمین کند.

خردادماه تهران بی‌سابقه بود. آسمان درهای بخشش را به روی زمینی‌ها گشوده بود. ادریس زیر باران در هواخوری اشک می‌ریخت. برای دعا به آن جا رفته بود. از خدا کمک می‌خواست. درخواست کمک در ناامیدترین زمان زندگیش!

مدیر و کارشناسان نمایندگی ستاد دیه استان تهران، همه تلاش‌شان را به کار گرفتند. بالاخره بعد از سه سال، شاکی‌ها که از ابتدا هم اعتقاد به کلاهبرداری ادریس نداشتند، رضایت دادند تا با کمتر از نصف طلبشان رضایت دهند. پولی که با توجه به تورم، شاید زیاد نبود ولی برکتش را از خدا می‌خواستند. صورتجلسه در ستاد به امضای شاکیان رسید. 39 میلیون تومان می‌خواستند و بقیه طلبشان را بخشیدند.

این بار نیکوکاران استان تهران در برنامه جشن رمضان دست به دست هم دادند. هنرمندانی از جمله حامد همایون که بیشتر با صدایش او را می شناسند، به کمک آمدند. بیست میلیون تومان را همین خواننده پرداخت کرد و بقیه را نیکوکاران دیگر.

بالاخره ادریس آزاد شد و در همان روز مقابل دوربین فیلمبرداری صدا و سیما ظاهر شد تا با اشکهای شوق، شکر خدا را به جای آورده، از نیکوکارانی که بانی آزادیش بودند تشکر کند. مادر پیرش هم تکیده و عصا در دست آمده بود. از همان روستای دورافتاده سنندج! می‌خواست در روزهای سخت تنهایی ادریس کنارش باشد تا او دوباره بتواند روی پاهایش بایستد. ادریس می‌توانست به مهربانی این مادر پیر تکیه کند.

انتهای پیام /

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ۱۴:۳۳
تعداد کلیک: ۱,۴۶۱

نظرات بینندگان

میانگین امتیاز کاربران: 0.0  (0 رای)

امتیاز:
نام فرستنده: *
پست الکترونیک:
نظر: *
 
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500  


کلیه حقوق این وب سایت متعلق به ستاد دیه می باشد.