دختر کوچکش هم به این دستان زحمتکش و سیاه پدرش عادت کرده بود و هیچ صابونی
نمیتوانست این دستها را تمیز کند ولی با این حال، دخترک همین دستان کارگر و مهربان
پدرش را دوست داشت و هر شب منتظر خوراکیهایی بود که در میان همین دستها برایش میآورد.
چه آرزوها که محمود نداشت. دیدن دخترکش در لباس سفید عروسی. از صبح کله
سر تا غروب در مغازه کوچک موتورسازیش کار میکرد و عرق میریخت فقط به عشق همین آرزو.
اما انگار تقدیر خواب دیگری برایش دیده بود. محمود در گوشه زندان به این آرزوی دوردستش
فکر میکند. حالا نمیداند دخترکش در این سه سال چه قدر قد کشیده؟ کدام مدرسه میرود
و روز اول مهر، چه کسی در کیف کوچکش خوراکی گذاشت؟
سوز اوایل زمستان، او را کنار اجاق کوچک گازی کشانده و بوی خوب ناهار بیشتر
گرسنهاش کرده بود. زنش هر روز چند لقمه غذای بیشتر در قابلمه کوچک میریخت تا شکم
کارگر افغانی نوجوان محمود هم سیر شود. محمود این مغازه را نزدیک خانهاش در یکی از
محلههای پیشوای ورامین با ساکنانی کم بضاعت اجاره کرده بود و زندگیش را میچرخاند.
آن روز چند مشتری با هم آمده بودند. شش نفر به فاصله چند دقیقه وارد مغازه
شدند. دو نفر با اولین موتور، دو نفر دیگر با موتور دوم و دو نفر بعدی با سومین موتور.
موتور اول باکش سوراخ بود و مشتری میگفت صبح باک را پر کرده ولی بیشتر از نصف بنزین
خالی شده است. هوای پر سوز و سرد سیزدهم دی ماه باعث شده بود در مغازه ۱۵ متری را برای عدم
ورود سرما ببندند و مشتریها، دور اجاق گاز کوچک زمینی جمع شوند.
علی همان کارگر افغانی، ظرف پلاستیکی بزرگ را زیر باک گذاشت و سرگرم خالی
کردن بنزین شد. محمود حواسش به دو موتور بعدی بود تا زودتر کار مشتریها راه بیفتد.
انگار علی را می دید و نمی دید! همه چیز کمتر از چند دقیقه رخ داد. شعله گاز زیر قابلمه،
خیلی سریع خود را به ظرف پلاستیکی با بنزین رساند و بعد از آن دستپاچگی علی آن قدر
که برای خاموشی این آتش خواست ظرف را به بیرون از مغازه پرتاب کند ولی نفهمید چه طور
به سرتاپای مشتریهای منتظر پاشید.
محمود هنوز فریادهای آنان را در کابوسهایش می بیند و در بیداری احساس میکند.
حس تلخ مرگ. کپسول اطفای حریق مغازه هم جوابگوی این آتش نبود. فکر می کرد همه به بیرون
فرار میکنند. همسایه ها هم در چشم به هم زدنی به کمک آمدند.
وقتی خودش و دو مشتری را بیرون از مغازه و در خیابان دید، همان دستان سیاهش
و بدنش سوخته بود. ریههایش بر اثر دود ناشی از این آتش سوزی آسیب دیده و توانی نداشت.
هیچ کس نمیتوانست وارد مغازه شعلهور شود. در آن دقایق نفس گیر، آتش نشانان خود را
به سرعت رسانده و وارد این معرکه سوزان گشتند، محمود و دو مشتری دیگر تحویل امدادگران
اورژانس شده بودند و هنوز فکر میکرد علی و چهار مشتری نجات یافتهاند.
وقتی در بیمارستان، سرباز نیروی انتظامی با پرونده مرگ ۵ نفر بر اثر آتشسوزی وارد شد، تمام آرزوهای
محمود رنگ باخت. 50 درصد قصور مرگ شش نفر برای محمود و پنجاه درصد مابقی برای علی در
نظر گرفته شد که خودش از دنیا رفته بود. از نظر قانون، او مسئول موتورسازی بود و باید
به کارگرش علی هشدارهای لازم را میداد و میگفت باک سوراخ چنین موتوری باید در خارج
از مغازه خالی شود نه در داخل مغازهای که اجاق گاز روشن است و در ورودی آن فقط به
اندازه ورود یا خروج یک نفر عرض دارد.
شاید خیلی ها فکر میکنند مرگ مال همسایه است و تا چنین اتفاقات تلخی نیفتد
چارهای نمیاندیشیم. شاید فکر میکنند زندان مال آدمهای قاتل و جانی و دزد و خلافکار
است ولی نمیدانند ممکن است در عرض چند دقیقه مرتکب جرمی عمد یا غیرعمد شد و بعدش دستبند
سرد قانون و زندگی در گوشه زندان.
محمود از آن آدمهایی بود که به لقمه حلال کم راضی بود و خدا را بالای سرش
میدید. نه طمعی به مال دیگران داشت و نه دلش راضی به آزار حتی یک مورچه. از آن آدمهایی
که دلش دریایی آبی بود و نگاهش به دور دستهای آینده و رفاه نسبی زن و بچه اش. هرگز
کابوس چنین اتفاقی را هم نمیدید، در این حادثه خانوادههای این 6 نفر جوان ، عزیزانشان
را به تنی سوخته، به آغوش خاک سپردند. به زبان آوردن راحت است ولی دیدن جنازههای سوختهای
که از میان شعلههای سهمگین آتش بیرون آورده شدند، نشان از عمق این فاجعه و دردمندی
خانوادهها دارد.
اکنون 3 سال از آن حادثه تلخ میگذرد. طی این مدت همسر محمود به دلیل فقر
و بیپناهی طلاق گرفته و دخترک را با خود به سوی زندگی دیگری که شاید چندان روشن نیست،
برده است. در این سرمای سخت فصل روزگار محمود، به همسر سابقش حق میدهد به دنبال سرپناهی
برای خود در محله ای فقیرنشین باشد.
هنوز بغض خبر جدایی همسرش، گلویش را میفشرد که پدر پیرش هم با موتور تصادف
کرد و عابر پیاده جانش را از دست داد و راهی زندان شد و ماهها در کنار محمود به سختی
سپری کرد تا همین مرکز یعنی نمایندگی ستاد دیه استان تهران به کمک صندوق تأمین خسارتهای
بدنی وام بلندمدت دیه کامل را در اختیار پدرمحمود قرار داد و وی از زندان آزاد شد.
در این اتفاق هم هر چه خانواده پدری محمود داشتند و نداشتند بر باد رفت و دیگر هیچ
روزنهای برای نجات نماند.
اولیای دم دو نفر از متوفیان حادثه آتشسوزی، بدون دریافت دیه، با وجود
تنگدستی و از دست دادن جوانشان، همان ابتدا رضایت خود را اعلام داشته اند ولی اولیای
دم دو نفر متوفای دیگر هر کدام یک 110 میلیون تومان به عنوان دیه خواستارند تا رضایت
دهند. اولیاء دم علی هم که فرزندشان را مقصر این واقعه میدانستند، هیچ شکایتی نکردند.
در حال حاضر، تنها مانده همان ۲۲۰میلیون
تومان مورد درخواست اولیای دم دو متوفی که اگر محمود تمام عمرش را هم در زندان بماند
ریالی از آن را نمیتواند تهیه کند.
اکنون در این روزهایی که عزادار سرور شهیدان و بزرگ مرد صحرای کربلا و دشت
دلاوری هستیم، کمکهای هر چند کوچکمان برای رضایت اولیای دم و نجات محمود از دیوارهای
زندان مصداق کلام زیبای امام رضا، امام رئوف و مهربانمان است که میفرماید: هر کس گِرِه
از کارِ بنده ای بگشاید(و غمی را از او بزداید)، خداوند هم در قیامت، کار بسته او را
می گشاید و اندوهش را می زداید.
انتهای پیام /