English
به ستاد دیه خوش آمدید. / ثبت نام کنید / ورود

اخبار

با هر دست بدهی، با همان دست می‌گیری

«عروسی دخترمه، دستم خالیه، نمیشه قسطی بخرم؟ تخفیف میخوام، جلوی خانواده داماد آبروم میره». حاج مهدی این جملات را زیاد می شنید. حتی خیلی وقتها هم این و آن برای پول دستی وارد مغازه اش می شدند.

 

سالها بود حاج مهدی صبح به صبح جلوی در مغازه چینی فروشی اش را آب و جارو می کرد. کتری و قوری چایی اش همیشه به راه بود و در بازار اعتباری خاص کسب کرده بود. هر کس به مغازه اش می آمد، دست خالی بیرون نمی رفت. هوای مشتری و جیبش را داشت. یکی عروسی دخترش بود، یکی چشم روشنی می خواست بخرد، یکی برای خانه اش... به هر حال خیلی وقتها قسطی بدون سود هم به بعضی ها که جیبشان زیاد پر نبود، جنس می فروخت یا قرض می داد.

پا به سن گذاشته بود که کم کم رکود بازار بر سرمایه اش چنگ انداخت. آبرودارتر از آن بود که سفره دلش را برای کسی باز کند. مغازه دوم و بعد کم کم مغازه اولش را هم فروخت. مغازه کوچکی اجاره کرد. هیچ کس از کسبه اطراف، نمی دانست چه بر سر این پیرمرد معتمد و خیّر بازار آمده است.

پسرش که از نوجوانی کنار دست پدر کار کرده بود، انگیزه ای برای ادامه نداشت. پسر بزرگترش هم در خارج از کشور زندگی می کرد و مشکلات خودش را داشت. بالاخره دست روزگار روی دیگرش را نشان داد. حاج مهدی که تمام سرمایه اش را بابت بدهی های بازار داده بود، رفتن به زندان در 87 سالگی بسیار بهتر از شرمساری در مقابل کسبه بود. شاکی با احتساب هزینه های دادرسی و زمان ارائه دادخواست، پانصد و نود و یک میلیون تومان پول می خواست. پولی که قبلاً برای حاج مهدی رقم بزرگی نبود.

تنها خواسته حاج مهدی پیر از خانواده و همسرش این بود که به هیچ عنوان برای نجاتش از زندان، دستشان را جلوی خلق خدا باز نکنند، زیرا ممکن بود کسانی که تا چند سال پیش از او قرض الحسنه می گرفتند، شرمنده شوند. بیماری قلبی اش هم در زندان تشدید شده بود ولی ناپدید شدن از انظار و نگاههای دلسوزانه کسبه بازار را بر آزادی ترجیح می داد.

زمانی که همسر پیر حاج مهدی بر اساس پرونده ارسالی زندان پا به نمایندگی ستاد دیه استان تهران گذاشت، عرق شرمندگی از زیر حجاب بسیار پوشیده اش احساس می شد. زمانی که مدیر ستاد گفت همکارانشان برای تحقیق به محل خواهند رفت، اشک در چشمانش حلق زد: ما یک عمر با آبرو زندگی کرده ایم، اگر شوهرم بهفمد همسایه یا دوست و فامیلی متوجه مشکلات مالی و زندان رفتنش شده اند، سکته می کند... الان هم خبر ندارد که من اینجا آمده ام. اگر نگران بیماری اش نبودم قسمم را نمی شکستم...

زن از خیر کمک گذشت و راه خانه استیجاری شان را در پیش گرفت. زمانی خانه بزرگی داشت و خدمتکار ولی حالا یک خانه محقر و اجاره ای... با آن که حاج مهدی و خانواده اش به شدت با آبروداری این موضوع را مخفی کرده بودند ولی معتمدین بازار مدتها بود همه چیز را می دانستند. بدبیاری و ورشکستگی حاج مهدی و عصای دست نبودن پسرهایش.

مددکاران ستاد دیه در اقدامی زیبا با همکاری نیکوکاران بازار و شاید برخی از همانها که زمانی حاج مهدی دستشان را می گرفت، 220میلیون تومان فراهم کردند. شاکی نیز حاضر شد از بقیه طلبش بگذرد و بالاخره حاج مهدی با اشکهایی که نمی دانست از سر شوق است یا شرمساری، 21مرداد یعنی همین سه روز پیش، پاهای ناتوانش را روی آسفالت خیابان گذاشت و در بازداشتگاه اوین پشت سرش بسته شد.

انتهای پیام /

۲۹ مرداد ۱۳۹۶ ۱۵:۰۷
تعداد کلیک: ۱,۷۴۵

نظرات بینندگان

میانگین امتیاز کاربران: 0.0  (0 رای)

امتیاز:
نام فرستنده: *
پست الکترونیک:
نظر: *
 
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500  


کلیه حقوق این وب سایت متعلق به ستاد دیه می باشد.