گرمای تهران بر سرش
فرود آمده بود، گرما که نه، بدبختیها. اجاره نشینی در خانههای محقر و قدیمی. در گذشتههای
نه چندان دور، حقوق کارمندی بود و آسایشی مختصر. سی سال با همین حقوق شوهر زندگی را
چرخانده بود. اما بدبختی از روزی شروع شد که شوهر بازنشسته شد و اطرافیان پیشنهاد به
راه انداختن ساخت و ساز به وی دادند، با پاداش بازنشستگی و قرض از این و آن، به امید
ره یک شبه راهی بازار آزاد گردید.
برای شوهرش که یک
عمر در کسوت لباس نظامی زندگی بر اساس نظم داشت و بیراهههای شغلهای آزاد و ساخت و
ساز را نمیشناخت، خیلی زود با تمام دارائیاش زمین خورد. بانک قرار بود به وی وام
بدهد ولی در مسیر پرپیچ و خم اداری، از حرکت ایستاد. هر کس که پول داده بود تا از سود
کار بساز و بفروشی استفاده کند، طلبش را خواست.
بالاخره طولی نکشید
که در همان شهرشان اردبیل، راهی بازداشتگاه شد. طلبکاران بعدی هم از راه رسیدند، قاضی
با در نظر گرفتن سن و 30 سال خدمت نظامی، حقوقش را مسدود نمود و چند ماه یک بار وقتی
به پنج میلیون میرسد، آن را به حساب طلبکاران واریز میکند.
زندگی سخت بود، آن
قدر سخت که در شهری کوچک با وجهه قبلی و بدون درآمد، عرصه برایشان تنگ و تنگتر میشد.
آن قدر که همه زندگی شامل چند تکه اثاثیه قدیمی باقی مانده از فروش به سمسارها را جمع
نموده، راهی تهران شدند. اینجا دیگر کسی آنان را نمیشناخت، دو فرزند پسر یکی دانشجو
و دیگری دانشآموز.
زندگی ویران شده
بدون درآمد، وادارشان ساخت زن و شوهر در کنار هم در آشپزخانه ظرفشویی کنند. کاری سخت
و شبانه روزی میخواستند شکم بچهها و خرج دانشگاهشان تأمین شود و کمکم پساندازی
فراهم و باقی طلب طلبکاران را بدهند ولی بالاخره اینجا هم آخرین طلبکار، پیدایش کرده
و پیرمرد دوباره با دستبندی سرد راهی زندان شد.
اکنون نه حقوقی بابت
بازنشستگی دارد، نه توانی برای کار و پرداخت بدهی هایش. او هنوز به کار سخت ظرفشویی
در رستوران مشغول است و به امید آزادی شوهر و بازگشت همان روزهای زندگی با حقوق کارمندی
به ملاقات همسرش میرود. پسر دانشجو در به در دنبال کار، طلبکاران قبلی حقوق بازنشستگی
شوهرش را میگیرند، به هر حال آنان هم حق دارند طلب را درخواست نمایند.
آخرین طلبکار، نوزده
میلیون تومان میخواهد. اگر همه زندگیشان را جمع کنند، یک میلیون تومان هم نمیشود.
زن درمانده و خسته در همای گرم مرداد ماه پرسان پرسان از متروی هفت تیر تا خیابان سنایی
را پیاده طی کرده تا از ستاد دیه استان تهران کمک بخواهد.
حالا مردی که سی
سال برای امنیت کشورش و آبروی خاکش سخت زحمت کشیده، با آبروی از دست رفته خودش، ده
سال پیر شده و چشم به راه آسمانی است که با معجزه بارش باران نجاتش دهد.
نیکوکارانی که
تمایل دارند این معجزه را به این مددجوی نیازمند هدیه دهند، با ستاددیه تماس بگیرید.
بیشک خداوند باران رحمت بر زندگیتان نازل خواهد کرد.
انتهای پیام /