میترا
شکـری – مجله سرنخ (همشهری): «خیلی گرفتارم.
میخوام وام بگیرم تا یک شرکت راه بیندازم. تحقیق کردم اگه این شرکت راه بیفته و بتونم
با چند نفر کار کنم زندگیم از این رو به اون رو میشه. درصد وامی که میخوام بگیرم
خیلی پایین و خوبه اما مشکل اینه که ضامن ندارم.» شنیدن این جملات از کسی که رابطهی
نزدیکی با شما دارد باعث میشود خودتان را به هر ردی بزنید تا برای ساختن آیندهاش
به او کمک کنید. احساس مادرانه و دلسوزی ناشی از آن با هیچ چیزی قابل قیاس نیست. مگر
میشود مادری ببیند فرزندش مشکل مالی دارد و برای برطرف کردن آن کاری نکند؟ زنان به
دلیل روحیات خاصی که دارند و آگاهی کمتر در خصوص مسائل مربوط به چک و ضمانت معمولا
راحتتر تن به این میدهند که ضامن کسی شوند. در این گزارش زندگی مادری را مرور خواهیم
کرد برای خوشبختی فرزندش، در بدبختی را به روی خودش باز کرد.
گلی خانم 54سال دارد
و سالها به عنوان پرستار در بیمارستانی مشغول به کار بود. پرستار بودن برای او شغل
جذابی بود، هم این فرصت را داشت تا کسب درآمد کند هم اینکه به زندگی شخصیاش برسد.
تنها مشکل گلی خانم توقعی بود که اقوام نزدیکش از او داشتند. آنها همیشه سعی میکردند
گلی خانم را مجاب کنند تا به عنوان ضامن برایشان چک بکشد یا فیش حقوقی بدهد. گلی خانم
با تجربهای که در کارش داشت و مواردی که از همکارانش شنیده بود هیچوقت زیر بار این
کار نمیرفت اما ماجرا زمانی فرق کرد که پسرش درگیر مشکلات شد.
«دو سال قبل زمانی
که من تازه خودم را باز خرید کرده بودم که پسرم تصمیم گرفت ازدواج کند. آرزوی هر مادری
است دامادی فرزندش را ببیند. برای همین زمانی که تصمیمش را با من در میان گذاشت مبلغ
قابل توجهی از پولی که بابت بازخرید گرفته بودم را به او دادم تا زندگیاش را سر و
سامان بدهد.
پسرم در یک شرکت
کار میکرد و وضعیت مالیاش بد نبود. تمام ما به زندگی کارمندی عادت کرده بودیم و این
که هر ماه حقوقی داشتیم که روی آن حساب کنیم برایمان کافی بود. اما پسرم بعد از ازدواج
و آشنایی با زوجهایی که توانسته بودند با راه انداختن کاری که متعلق به خودش است پول
خوبی به دست بیاورند دنیای تازهای برای خودش ساخته بود. این دنیا آنقدر برای او جذاب
بود که تصمیم گرفت وام بگیرد و مقداری هم پول قرض کند تا بتواند یک شرکت راه بیندازد.»
وقتی امیر برای وام
گرفتن همهی اقدامات لازم را انجام میداد روی کمک آدمی حساب کرده بود که از هیچ چیز
خبر نداشت: «روزی که پسرم آمد خانه و مدارکش را نشان داد فهمیدم تمام کارهایش را انجام
داده و فقط چکی که من باید بدهم مانده است. او قبل از گرفتن وام اصلا در این خصوص با
من صحبت نکرده بود و وقتی از من درخواست چک کرد واقعا در عمل انجام شده قرار گرفتم.
امیر مانند دیگر
اقوامم نبود که به سادگی به او نه بگویم. پسرم برای زندگیاش روی من حساب کرده بود.
دست چکم را در آوردم و برای وام و قرضهایی که در نظر داشت بگیرد، حدود 600میلیون تومان
چک کشیدم. زمانی که امیر برایم توضیح داد قرار است چه کارهایی انجام بدهد همه چیز
به نظر شدنی میرسید و همین ته دل من را برای ضمانت کردن او قرص میکرد.
امیر شرکتی که مد
نظرش بود را راه انداخت و چند نفر را استخدام کرد. برای پر کردن شرکت وسیله لازم بود،
زمانی که دیدم کارهای خوب پیش میرود برای خرید وسایلی مانند کامپیوتر و تجهیزات اولیه
هم دو چک دیگر دادم و مبلغ چکهای ضمانتم به 800میلیون تومان رسید. یک سال اول همهی
برنامههای امیر درست پیش میرفت و میتوانست راحت قسطهایش را پرداخت کند اما بعد
از مدتی ورق زندگی او برگشت.»
زمانی که به قول
گلی خانم ورق زندگی امیر برگشت، زندگی او هم از این رو به آن رو شد:«روزهای سخت کار
برای امیر از راه رسید و چون او هیچ تجربهای از کسب و کار نداشت به جای اینکه با
طلبکارانش صحبت کند و از آنها برای پرداخت بدیهیها وقت بگیرد تصمیم گرفت فرار کند
و یک شبه شرکت را ببندد و تمام کارمندانش را با حقوقهای معوقهای که مانده بود را
بگذارد و برود.
البته من از چیزی
با خبر نبودم چیزهایی که برای شما تعریف میکنم و تصمیمش برای فرار را بعدا فهمیدم.
روزی که چکهای من شروع کردند به برگشت خوردن و طلبکارها ریخته بودند در مغازه و خانهی
امیر، او هم ترسیده بود و یک روز فهمیدم که خانهاش را ترک کرده و رفته بدون اینکه
حتی به همسرش بگوید کجاست.»
مادر امیر که سالها
با حقوق پرستاری شرافتمندانه زندگی کرده بود و همسایهها همیشه از او که به تنهایی
پسرش را بزرگ کرده بود تعریف میکردند در عرض چند ساعت تبدیل شد به یک کلاهبردار میلیونی:«طلبکارها
از روی چکها توانسته بودند آدرسم را پیدا کنند و هر روز در خانهام بودند اما از آنجایی
که همه فکر میکردند من پسرم را فراری دادهام تا طلبکارهایش را با مبلغ ناچیزی راضی
کنم و بعد هم آبها از آسیاب بیفتد و امیر بگردد، از من شکایت کردند و من را به زندان
انداختند.»
گلی خانم که از یک
پرستار منضبط به متهم ردیف اول یک کلاهبرداری میلیونی تبدیل شده بود با شکایت طلبکارها
راهی زندان شد:«حدود ده ماه زندان بودم. در این مدت مسئولان دادگاه و طلبکارها همگی
شروع کردند به تحقیق کردن دربارهی من تا گناهم را ثابت کنند اما خودشان متوجه شدند
من در واقع هیچ دخالتی در کلاهبرداری پسرم نداشت و خودم هم قربانی این ماجرا بودم.
بعد از مدتی با همکاری شکات آنها از 60درصد مبلغی که طلب داشتند گذشتند و در نهایت
توانستم با کمک ستاد دیه مابقی پول را به آنها برگردانم. وامهای بانکی تقریبا زودتر
از موعد مقرر تسویه شده بودند و بخش اعظم طلبکاران، کسانی بودند که پول دستی به پسرم
داده بودند تا در ازای مبلغی به عنوان سود برایشان کار کند و بعد هم پول را برگرداند
که اینطور نشد.»
گلی خانم عید امسال
با کمک ستاد دیه از زندان آزاد شد و آخرین خبری که از پسرش دارد این است که به یکی
از کشورهای خارجی رفته و با پولی که داشته آنجا پناهنده شده است. عروس گلی خانم هم
قرار است غیابی طلاقش را بگیرد و برای زندگیاش فکری کند.
خودکشی
نافرجام پسر بدهکار مادرش را راهی زندان کرد
ستاد دیه برای اینکه
نشان بدهد موضوع ضمانت کردنهای نا به جا ممکن است چه تاثیری در زندگی آدمها بگذارد،
پروندهای را در اختیار ما قرار میدهد که افراد درگیر در آن فراز و نشیب زیادی را
از سر گذراندهاند. روایت این ماجرا و عاقبتی که مادر قصه به آن دچار شد بسیار ناراحت
کننده است. زمانی که قصهی زندگی پروین خانم و پسرش فرهاد را میخوانم با خودم میگویم
کاش تمام این ضمانتها به زندان ختم شود و بلایی که سر پروین خانم آمد سر دیگری نیاید.
ماجرای زندگی سخت
پروین خانم از آنجا شروع شد که پسر او تصمیم گرفت برای خودش کاری راه بیندازد و پروین
خانم هم راضی بود به اعتباری که در محل داشت و همه او را میشناختند پشت سفتههای پسرش
را امضا کند تا بتواند از دیگران قرض بگیرد و کارش را راه بیندازد.
فرهاد برای اینکه
مغازهاش را پر کند، تصمیم گرفت از ترکیه اجناس تزئینی بسیار گرانقیمت بیاورد. او
فکر میکرد این اجناس لوکس قطعا مشتریان خاص خودش را پیدا میکند و خریداران راضی میشوند
بابت آن پول خوبی بدهند. فرهاد نیمی از سرمایهاش را برای خرید جنس برداشت و راهی ترکیه
شد.
از آنجایی که وارد
کردن این اجناس به داخل کشور نیاز به پرداخت گمرکی و طی کردن مراحل اداری داشت، فرهاد
تصمیم گرفت باری که خریداری کرده بود را به شکل قاچاق وارد ایران کند و همین تصمیم
زندگیاش را بر باد داد. یک ماه بعد از زمانی که امیر بارش را به قاچاقچیان سپرد تا
آن را به ایران بیاورند گذشت و وقتی بارها رسید، فرهاد سر از پا نمیشناخت. او حس میکرد
آرزوهایش قرار است به واقعیت تبدیل شود.
فردای آن روز فرهاد
شروع کرد به باز کردن کارتنها اما با صحنهای رو به رو شد که دنیایش را نابود کرد.
اغلب وسایلی که آورده بود به دلیل بستهبندی نادرست و حمل و نقل غیر اصولی شکسته بود.
فرهاد با اجناس سالمی که باقی مانده بود کارش را شروع کرد اما آنچنان که فکرش را
میکرد مشتری خوبی برای مجسمههایش پیدا نشد.
مدتی گذشت فرهاد
برای اینکه به کارش رونق بدهد، از همکارانش مقداری پول با سود بالا گرفت و قول داد
سه ماه بعد اصل پول را هم برگرداند. او اینبار مقدار زیادی شکلات و خوراکی دیگر به
شکل قاچاق وارد کشور کرد. زمانی که کالاها رسید فرهاد متوجه شد مقدار زیادی از آنها
تاریخ گذشته هستند.
قرضهای ناشیانه
و تجربه نداشتن در خرید اجناس باعث شد او به شکل عجیب و غریبی به بازاریها و اقوامش
بدهکار شود. فشار طلبکارها روی او به قدری زیاد بود که فرهاد تصمیم گرفت خودش را راحت
کند. اما نمیدانست بعد از خودکشیاش تمام بدبختیها برای مادرش میماند. فرهاد سال
گذشته خودکشی کرد و مادرش که حتی فرصتی برای عزاداری پیدا نکرد راهی زندان شد. پروین
خانم در حال حاضر در زندان به سر میبرد چون شاکیها هنوز راضی نشدهاند و معلوم نیست
باید چند سال دیگر صبر کند تا مالباختهها به این نتیجه برسند که او هیچ پولی برای
صاف کردن طلبهای پسرش ندارد.
انتهای پیام/