به گزارش خبرنگار
قضایی خبرگزاری تسنیم، در هفتهها و ماههای اخیر درباره حقوقهای چند 10 میلیونی یا
چند صد میلیونی برخی مدیران دولتی و غیردولتی زیاد شنیدهایم؛ حقوقهایی که آه از نهاد
همه از مردم گرفته تا رئیس دولت درآورد و حتی چند مدیر و مسئول برکنار شدند یا استعفا
دادند.
حقوقهایی
که باعث میشد سر هر بنی بشری سوت بکشد؛ حقوقهایی که فقط در یک فقره آن مدیری بابت
اوقات فراغت فرزندنش از دولت کمک هزینه گرفته بود یا مدیر دیگری بابت نوشیدن آب کرفس
60 میلیارد تومان گرفته بود!
خلاصه
اینکه درباره ماجرای حقوقهای نجومی همه حرف زدند از روسای قوا گرفته تا روسای دستگاههای
نظارتی؛ برخی مشکل را در قانون میدیدند و برخی نیز معتقد بودند دستگاههای نظارتی
کم کاری کردهاند که البته سازمان بازرسی به عنوان یکی از همین دستگاههای نظارتی نشان
داد که از چند سال به دستگاههای مختلف درباره پرداختهای نامتعارف نامه زده و تذکر
داده اما گوش کسی بدهکار نبوده است.
قصد
نداریم دوباره همان حرفهای قبلی را تکرار کنیم بلکه میخواهیم بدانیم چطور ممکن است
در نظامی که داعیه اسلام و اسلامی بودن دارد چطور میشود مدیرانش که مدعی هستند برای
خدمت به مردم پست و مقام گرفتهاند، حقوقهای این چنینی بگیرند و مردم برای صنار و
سه شاهی، صبح را شب و شب را صبح کنند و در آخر هم هیچ.
جوانان
امروز این مرز و بوم که بیشتر متولد دهه 60 به بعد هستند طبیعتاً اوایل انقلاب را به
یاد ندارند؛ انقلابی که گفته میشود مدیرانش در آن ایام فقط و فقط برای خدمت به مردم
پست میگرفتند؛ هر چند با اتفاقاتی که در ماههای اخیر از مدیران دولت دیدهایم قدری
باور کردن این ادعا سخت است اما گفتیم سراغ یکی از کسانی برویم که اوایل انقلاب پست
و سمتی داشت و آن روزها به رغم سن و سالش خیلی خوب و شفاف به یاد دارد.
او
که روزگاری در دادستانی انقلاب اسلامی تهران همراه و هم پای شهید لاجوردی بوده میگوید وقتی مردم
میبینند مدیری 100 میلیون حقوق میگیرد و در جلسات مذهبی مثل دعای ندبه و نماز جمعه
هم شرکت میکند، سرخورده میشوند؛ این پولهای حرام را چطور میخورید؟
اسدالله
جولایی که موی و ریش کم پشت سفیدش در اولین نگاه خودنمایی میکند و ته لهجه اصفهانی
هم دارد، قسم میخورد پدرش آقا سید حسن حلبیساز لقمه حرام به خانه نیاورده است؛ او
که اتاقش هیچ شبهاتی به اتاق مدیران امروزی ندارد و از عرض و طول و میزها و مبلهای
آنچنانی خبری نیست میگوید خدا میداند که حتی برای نوشیدن یک چای که ارزشش آن زمان
شاید یک ریال بود به شهید قدوسی اصرار میکردم اما ایشان احتیاط میکردند.
این اصفهانی74 ساله که خود از بازاریان قدیمی است و میگوید 50 سال پیش بنز
سوار میشده اما الان دوچرخه هم ندارد؛ حرفها و خاطرات زیادی از معاشرت با افرادی
همچون شهید لاجوردی، شهید قدوسی، شهید شاهچراغی و سالهای اول انقلاب دارد؛ خاطراتی
که خودش میگوید انگار همین الان است و وقتی از آنها یاد میکند بغض گلویش را میفشرد
و گاهی هم بغضش میترکد؛ مدیران آن زمان کجا و مدیران امروز کجا ...
مشروح
این گفتوگوی80 دقیقهای را در ادامه میخوانید؛
50 سال
پیش بنز سوار میشدم اما حالا دوچرخه هم ندارم
تسنیم: آقای جولایی چه اتفاقی افتاده که مدیران ما حقوقهای اینچنینی
میگیرند؟
آیه 36 سوره اسراء
میفرماید «وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ ۚ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا» چیزی را که به آن علم نداری دنبال نکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد سوال
قرار میگیرند. یک مسلمان باید حواسش جمع باشد که تا به موضوعی وقوف و علم نداشته باشد
بیان نکند. این باید درس اول ما باشد که به چیزی که علم نداریم پافشاری نکنیم زیرا
از قلب و گوش و چشم ما سوال میکنند که چرا گفتید. همه باید بدانند که اگر میخواهند
چیزی بگویند باید به حق باشد و با گفتههای خود جامعه را متشنج نکنند. به عبارت دیگر ابتدا باید این نکته قرآنی را مد نظر داشته باشیم که تا به شبهه در کار یقین نداریم آن را مطرح نکرده و آن را دنبال نکنیم.
متاسفانه موضوع اخیر
همه دلسوزان نظام را نگران و مکدر کرده است. شخصی که چند 10 میلیون تومان در ماه حقوق میگیرد
آیا به آبدارچی دفتر خودش نگاه نمیکند که 800 هزار تومان میگیرد؟ یا خدای ناکرده
به آن هم میخوراند تا سکوت کند؟ مردم وقتی میبینند مدیری 100 میلیون در ماه میگیرد
یا وام 300 میلیونی با بهره یک درصدی دریافت میکند و این همان فردی است که در جلسات
مذهبی و دعای ندبه و نماز جمعه هم شرکت میکرده، دچار سرخوردگی میشوند. آخر چطور این
پولها را میخورند؟ کدام مصوبه چنین اجازهای را داده است؟
زمانی که اصلاً این
حرفها و ماجراها مطرح نبود، جلسه در تهران برگزار شده بود. برخی آقایان آن جلسه در
خانواده خود مشکلاتی داشتند که گفتم قسم میخورم
این مشکلاتتان به خاطر لقمه حرام است. قسم خوردم که پدر ما آقا سیدحسن حلبیساز لقمه
حرام به خانه ما نیاورده بود. حالا میمانیم که این پولهای کلان و خودروهای آنچنانی
از کجا میآید؟ ما که بنزسوار 50 سال قبل بودیم الآن دوچرخه هم نداریم و خدا را هم
شکر میکنیم.
خاطرم هست پدر مرحوم بنده وقتی بعد از سن تکلیف دست ما را گرفتند و به نزد آیتالله فشارکی رحمهاللهعلیه فقیه آن زمان در مسجد صدر اصفهان بردند تا سهم شرعی خودم رو از درآمد حاصل از آهنگری 2 هزار تومانی که کسب کرده بودم به ایشان تقدیم کنم. در ایوان آجری این مسجد این مبلغ را به آقا دادم و ایشان یک پنجم مبلغ را برداشتند و 1600 تومان را به بنده برگرداندند.
مرحوم ابوی عصر به عصر در داخل دو قوطی از پولی که داشتند یکیش سهم سادات و یکی دیگر سهم امام را خودشان کنار میگذاشتند. چگونه ؟ عصر به عصر اما حالا چی؟! میلیارد میلیارد طرف کاسبی میکنه و مگه میتونه سهم واجب الهی خودش رو بپردازه. چرا نمیتونه چون در بیشتر موارد به طور مشروع این دارایی رو کسب نکرده و قدرت تصمیم گیری ندارد که از کدام ویلا بگذرد و از کدام سفر به کیش و فلان جزیره صرف نظر کند. البته بنده هم جزیره رفتم و به قول معروف کیش رو دیدم. یادمه قرار بود سال 1369 جمعی از اشرار رو ببرند جزیره فارور و به دستور آقای لاجوردی موظف شدم گروهی رو که میخواهند به این مکان انتقال بدهند تا در صورت مقتضی شدن شرایط برای انتقال گروه دیگری از مجرمان را به آن محل تدارک دیده شده ارزیابی کنیم. بنده هم به همراه مهندس انصاری و زریباف و دیگر دوستان برای رسیدن به این جزیره کشور از کیش سوار یک اتوبوس دریایی شدیم و در معیت یک قایق عاشورا به عنوان محافظ همراه به سمت فارو حرکت کردیم.
تا رسیدن به جزیره فارور هوا آرام و آفتابی بود لذا بعداز ظهر عزم برگشت کردیم. مسئول همراه بعد از استعلام از کارشناس هواشناسی و مطلوب بودن شرایط جوی سوار شدیم و یک ساعتی که در حرکت بودیم ناگهان هوا طوفانی شد و بعد شدت امواج حتی شیشههای این اتوبوس دریایی را در چند قسمت از جا کند و آب آمد توی کشتی و شرایط سختی داشتیم و به دلیل نامساعد بودن شرایط دریا و گم کردن مسیرد به تاریکی هم خوردیم و شب را در دل دریا سپری کردیم . (با خنده ؛) نه ناخدای بیخدای ما بیسیم داشت و نه قطبنما در تاریکی آن شب با پارو در شرایط که نمیدانستیم به کجا حرکت میکردیم تنها برای نجات از این وضعیت پارو میزدیم تا این که از دور نوری به چشم دیدیم و به سمت همان کورسوی امید حرکت کردیم . خلاصه به دوستان گفتم برای نجات جان خود و برای این که اطلاع نداریم دقیقا منبع نور چه کسانی هستند زیرپیراهنی خود را در بیاورید و به نشان صلح و بیطرفی به حرکت درآورید. همین که نورافکنها نزدیکتر شدند در اوج خوشحالی متوجه شدیم دوستان سپاهی هستند که خوشبختانه با یدککش کردن کشتی ما رو از مهلکه مرگ نجات دادند. چرا که قرار بود ما از فارور به کیش برویم اما به اشتباه به دلیل این که ناخدا مجهز نبود و وسیله جهت یابی نداشت به طرف کنگان در حرکت بودیم.
البته این سفر با همه سختیهایی که داشت مسبب خیر هم شد، چرا که بعد از بازگشت از این سفر کاری طی یک گزارش کامل از خطرات و مخاطرات انتقال اشرار به فارور نوشتیم که آیتالله هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور وقت و دیگر مسئولان از این پیشنهاد منصرف شدند. در بخشی از این گزارش هم نوشتیم که اگر دزدان دریایی از این ماجرا باخبر شوند امکان ربایش از همان محموله و سفر اولی قطعی نباشد این واقعیت با درصد خیلی بالایی محتمل است. حالا بماند که زندانی و بیشتر اعدامیها را الان با همه نظارتهای دقیق و پیشرفته در مسیر و یا حین انتقال به شهرستانی دیگر یا دادسرا میدزدند و میبرند و کسی هم در مواقعی امکان مقابله با آن را هم پیدا نمیکند.
این که بسیاری از کاسبان قدیم آموختن فقه را جزو برنامههای اساسی و اصلی خود میدانستند مربوط به گذشتههای بسیار دوری نیست. این که همگی پیش از آمدن به دکان پای درس فقیهی مکاسب میآموختند یک رویای تاریخی و یک قصه غیرواقعی نیست. کاسب با احتساب دارایی موجود در گاوصندوق خود تعهدی قبول میکرد و چک را بر حسب میزان داراییهای خود صادر میکردند. اونها یاد گرفته بودند که دسته چک معرف دارایی خودشون هستند و نه طبع سرکش هر کس برای بیان یک تعهد که ادای آن در بیشتر موارد برای متعهد ناممکن است. اما چه میشود گفت الان تاجر تازه آمده به بازار قوره نخوره تلاش دارد که مویز شده و به عنوان تاجر اسمی و رسمی برای خود بنا کند. البته این قسمت خوش بینانه موضوع هست بماند که الان عدهای تلاش دارند با وامهای میلیاردی با بازپرداخت یک درصد برای خود پشتوانه بتراشند و معاش خودشان و آیندگانشان را این گونه تامین کنند.
خدای متعال در آیه
3 سوره صف میفرماید «یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ» ای کسانی که ایمان آوردهاید چرا چیزی میگویید که انجام نمیدهید؟
نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی بگویید و انجام ندهید. مردم گرفتارند و گرفتاری را
به کسی میگویند که بدانند مشکلاتشان را گوش میدهد و خودش پاک است. مردم با امید نامههای خود را و مشکلات خانوادگیشان را با بیت معظم رهبری مطرح میکنند. مردم امنتر و رهگشاتر از از آستان مقدس حضرت ثامن علیهالسلام و مضجع شریف این امام همام سراغ ندارند که خواستههای خود را به صورت مکتوب در ضریح حضرت میاندازند.
اما این روزها در ارتباط با حقوقهای نجومی و پاداشهای باورنکردنی دو مسئول آمدند و طبق اسناد صحیح و آمار دقیق از برخی فسادها سخن گفتند که هر دو عزیز از دوستان نزدیک و عزیز بنده هم هستند. یکی جناب آقای ناصر سراج که ایشان از همکاران اول انقلاب بنده هستند و میدانید که شهید قدوسی رحمتالله علیه به عنوان دادستان کل انقلاب اسلامی در 22 رمضان ( 1358/5/15 ) با حکم حضرت امام (ره ) به این سمت منصوب شدند. بعد طبق امر شهید بهشتی رحمتالله که در آن برهه تاریخی دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بودند بنده و چند نفر دیگر از دوستان از جمله شهید لاجوردی، برادر ایشان آقا رضا لاجوردی، مرحوم حاج اکبر پوراستاد ( از مبارزین شکنجه دیده و از تجار آهن پیش از انقلاب) و آقای غیوران وظیفه یافتیم به کمک ایشان (شهید قدوسی) برویم.
ما هم محضر ایشان شرفیاب شدیم البته بنده پیش از انقلاب شخصا و خانوادگی با بیت ایشان در تعامل و تماس بودیم. در تاریخ 58/6/11 ایشان ابتدا به عنوان رییس امور اداری دادستان کل انقلاب به بنده مسئولیتی را تفویض کردند و بعد از مدتی که خدمت ایشان انجام وظیفه شد58/9/10 بود که به عنوان معاون اداری مالی دادستان کل انقلاب از سوی ایشان منصوب شدم و البته معاون دادسرای انقلاب اسلامی تهران را هر دو یک حکم واحد به بنده ابلاغ فرمودند. البته بعد آقای لاجوردی در تاریخ 59/10/30 منصوب شدند به عنوان دادستان انقلاب اسلامی تهران زیر همان حکم شهید قدوسی را تحریر فرمودند بنده هم عین همین را به شما تفویض میکنم لذا بنده همزمان معاون شهید آیتالله قدوسی و شهید لاجوردی بودم.
شهید
قدوسی در دادستانی کل چیزی نمیخورد
تسنیم: از منش
مدیران اوایل انقلاب برایمان بگویید.
شهید قدوسی 15 مرداد
سال 58 با حکم امام خمینی(ره) به عنوان دادستان کل انقلاب منصوب شد. بعد شهید بهشتی
فرمودند که ما به همراه چند نفر دیگر به کمک ایشان برویم. شهید لاجوردی، بنده، برادر
شهید لاجوردی، مرحوم حاج اکبر پوراستاد و آقای غیوران در حزب نشستیم و بحث کردیم. سپس
خدمت شهید قدوسی رفتیم؛ البته از قبل از انقلاب با خانواده شهید قدوسی ارتباط خانوادگی
داشتم. 11 شهریور 58 به عنوان مسئول اداری دادستانی کل انقلاب منصوب شدم. بعد از مدتی
هم 10 آذر همان سال به عنوان معاون اداری مالی دادستان کل انقلاب و همچنین معاون دادسرای انقلاب تهران منصوب
شدم. بعد هم که 30 دی 59 شهید لاجوردی به عنوان دادستان تهران منصوب شدند، شهید قدوسی
برای من هم حکم معاون اداری مالی دادستانی تهران را صادر کردند.
خدا میداند حتی
برای نوشیدن یک چای که ارزش آن شاید یک ریال بود به شهید قدوسی اصرار میکردم که «زبانتان
از شدت خشکی در دهانتان به صدا درآمده است» اما خیلی احتیاط داشتند. اصرار میکردیم
که تا شب میمانید چیزی بخورید. ایشان حتی از غذاهای کارکنان هم نمیخوردند. پلوماش هم که
غذای سربازان بود، نمیخوردند. میگفتند میروم خانه. با اینکه ابلاغ امام خمینی (ره)
را داشتند و مبسوط الید بود اما در دادستانی چیزی نمیخوردند.
پسر شهید قدوسی که
در مجموعه دانشجویان همراه شهید چمران بود و قد بلندی هم داشت، میخواست جبهه برود
به همین خاطر لباس پاسداری خواست. پاچه شلوارش برایش کوتاه بود. به پدرش موضوع را گفت
اما شهید قدوسی گفتند برو ببین بقیه چکار میکنند تو هم همان کار را بکن. برو یه تیکه
پارچه به آن اضافه کن. واقعاً اینجوری نبود که چون دادستان است کار خاصی انجام دهد.
خیلی بیاعتنا گفت ببین بقیه پاسدارها چه میکنند تو هم همان کار را انجام بده. پسر
شهید قدوسی در نهایت هم در سوسنگرد به شهادت رسید.
دادن
ناهار زندانیان به حجتالاسلام قرائتی
تسنیم: شهید لاجوردی
چگونه دادستانی تهران را اداره میکرد؟
آن زمان در دادستانی
اصلاً پول و بودجهای نداشتیم. تلاش کردیم تا در سازمان مدیریت و برنامه، بودجهای
برای دادستانی لحاظ شود. به خاطر دارم که هر ماه، شهید قدوسی یک چک دو میلیون تومانی
برای دادستانی مینوشتند و باید با این مبلغ، همه امورات و هزینههای دادستان کل و اوین همه را بنده به عنوان معاون اداری مالی با همین مبلغ باید اداره میکردم. خب پول نبود که برای همین منظور با شهید لاجوردی و شهید کچویی رفتیم و خیاطی بالای اوین را که تفریحگاه ساواکیهای ملعون بود را به کارگاه خیاطی تبدیل کردیم. شیب استخر را پر کردیم و همین جا شد منبع درآمد ما برای مدیریت هزینهها و از این طریق هم زندانیان مشغول به کار شدند و عایدی کمی برای خانوادههای آنها بود.
به یاد دارم صبحها این گونه اداره امور را با شهید لاجوردی عزیز انجام میدادیم و ساعت 10 هر شب هم به همراه آقای قدیریان دو تایی میرفتیم منزل آقای قدوسی رحمتالله علیه در خیابان خواجه عبدالله انصاری ( پل سید خندان) و آنجا مینشستیم و تازه اطلاعات سری و محرمانه را با ایشان مطرح میکردیم. که یکی از همین شبها هم توفیق پیدا کردیم محضر حضرت علامه طباطبایی رحمتاللهعلیه ( پدر خانم ایشان) را درک کنیم و در این فرصت بنده نالایق هم سوالاتی را به خاطر میآورم که با ایشان در مورد همین آیه 2 سوره مبارکه صفّ مطرح کردم.
بنده در این فضا بود که از نزدیک شاهد بودم وقتی پسر رشید آیتالله قدوسی در معیت گروه دانشجویان اعزامی به جبهه تصمیم داشتند همدوش فرزندان این مرز و بوم به جنگ بروند و از آنجا که به دلیل بلندی قد ایشان لباس رزم بر تنشان و بویژه اندازه شلوار به دلیل کوتاهی بسیار جلب توجه میکرد پدر بزرگوار ایشان که سمتی بزرگ در دستگاه حکومتی داشتند به فرزندشان فرمودند در مورد اصلاح کوتاهی شلوارت کاری را کن که همه میکنند لذا ایشان با پارچه ای که به پاچه شلوارشان دوختند عازم جبهه شدند.
خرداد سال 60 در
زندان اوین قدری کار وجود داشت که باید چند نفر معتمد انجام میدادند به همین خاطر
دو پسر شهید لاجوردی کمک کردند. سه شبانهروز در اوین کار کردند. روز سوم که میخواستند
بروند شهید لاجوردی 3 هزار تومان به من داد تا به حساب دادستانی واریز کنم. عرض کردم این
پول چیست؟ گفت حسین و محمد 3 روز در دادستانی ناهار خوردهاند. گفتم حاجی جونم آ سد محمد و آ سد حسین اینها که 3 روز
اینجا کار کردهاند؛ گفت کار کردن وظیفهشان بوده و تغذیه آنها وظیفه من است؛ پول را
به حساب دادستانی واریز کنید.
در همان ایام بود
که ماجرای شهید شاهچراغی رخ داد. ایشان هم از شاگردان مدرسه حقانی بودند. ایشان هم 25 تومان (250 ریال) به من دادند و گفتند این پول را به حساب دادستانی بریزید. گفتم پول چیست؟ گفت چند بار
با تلفن دادستانی به منزل زنگ زدهام. ما اینها را داشتیم و بنده این بزرگان را توفیق زیارتشون رو داشتم.
پسر آقای لاجوردی
دانشجوی پزشکی در تبریز بود. آقای چاپاری، مدیرکل زندانهای آذربایجان غربی و شرقی و اردبیل بودند که روزی دیده بود پسر شهید لاجوردی
جایی را اجاره کرده و روی روزنامه میخوابد. رفته بود فرش و وسایل خواب تهیه کند
اما پسر شهید لاجوردی گفته بودند ما به سفارش پدرجان اجازه نداریم چنین کاری کنیم. مدیرکل زندانهای آذربایجان
شرقی به شهید لاجوردی زنگ زده بود که اجازه بگیرد اما شهید لاجوردی گفته بود شما اجازه
ندارید چنین کاری کنید؛ پسر من هم مثل سایر دانشجویان است و هیچ امتیاز دیگری ندارد.
دانشجوست و خودش باید گلیمش را از آب بیرون بکشد. حال وضعیت الآن را با آن زمان و آن مدیران
مقایسه کنید. چه بورسهایی، چه پولهایی، چه ارزهایی اختصاص میدهند به بعضیها.
ببنید چه میگذرد به کسانی که الآن هستند و سیره امثال شهید قدوسی و لاجوردیها را
دیدهاند.
یک روز آقای قرائتی
را دعوت کرده بودند تا برای بچهها صحبت کنند. وقت ناهار شد شهید لاجوردی گفت غذای زندان را بیاورید.
همکاران گفتند اجازه بدهید از بیرون غذا سفارش بدهیم اما قبول نکرد و گفت آقای قرائتی
هم مثل بقیه... من و زندانیان و آقای قرائتی همه یکی هستیم.
شهید
لاجوردی از دادستانی حقوق نمیگرفت
تسنیم: شهید لاجوردی
چقدر حقوق میگرفت؟
اصلاً حقوق نمیگرفت.
آقای لاجوردی قبل از انقلاب در بازار تاجر بود. تا قبل از دستگیری و ترور منصور و قبل
از انفجار دفتر هواپیمایی اسرائیل (واقع در خیابان ویلای سابق)، در بازار فعالیت میکرد و حجره داشت. یک بار یک
مشکل مالی در منزل ایشان رخ داد و از سوی خانواده با من تماس گرفته شد و موضوع را مطرح کردند. من
با برادرش صحبت کردم. ایشان به اوین آمد و با شهید لاجوردی به محل خلوتی رفتیم. گفتم
که آقای لاجوردی چنین مشکلاتی هست؛ بعد حاج آقامرتضی دستهچک قبل از انقلاب خودش و شهید
لاجوردی را درآورد و گفت آقااسدالله اسم شما هم روی چک است و با من شریک هستی، اجازه
بده از همین پول خرج کنم اما گفت نه من مالک نیستم. حاج مرتضی گفت شما سختترین شکنجهها
و زندانها را به خاطر مردم و انقلاب و اسلام تحمل کردید؛ این مال شماست اما شهید لاجوردی
گفت من حقی ندارم! ببینید احتیاط و توجه به زندگی یک چنین شخصیتهایی اینگونه است که بچههایشان الان چنین
بچههای متدین و آبرومندی هستند.
خوردن
ته مانده غذای پاسدارها در سفر استانی
تسنیم: سفر استانی
هم میرفتید؟
یک بار در یکی از
سفرهای استانی به کردستان رفتیم و خدمت آقای باقری که الآن مدیرکل زندانهای استان
البرز هستند، رسیدیم. ساعت 3 عصر بود که رسیدیم. دیدیم سفره هنوز در اتاق پاسدارها پهن
است. شهید لاجوردی سفره را باز کردند و خردهنانها و ته مانده غذایی که قرار بود دور
ریخته شود را با چنان عشقی خورد که افسری که آنجا بود هایهای شروع به گریه کرد. حالا
ببینید چه سفرههایی برای بعضی آقایان پهن میشود. این چیزها را دیدیم که الآن با مشاهده
این تخلفها واقعاً میسوزیم.
در مدتی که بعد از رحلت حضرت امام (ره) به عنوان رییس دستگاه قضاء در خدمت آیتالله یزدی بودم و ریاست قوه قضائیه از شورای عالی قضایی به رییس قوه قضائیه تبدیل شد آقای لاجوردی، آقای عسگراولادی و بسیاری دیگر از صاحبان انقلاب جلسهای گذاشتند و به بنده فرمودند شما باید بروید روابط عمومی قوه قضائیه و مسئولیت آنجا را بر عهده بگیری. بنده گفتم که بنده در این حوزه تجربهای ندارم و نمیتوانم. آقایون فرمودند چطور شد شما در داستانی کل و در زیر مجموعههای قضایی روابط عمومی را خودت به راه انداخته بودی اما الان اظهار بیتجربگی میکنی ؟! یادم هست که آن زمان آقای حسن رحیمی که هم اکنون در کسوت مدیرکل فعلی روابط عمومی و تشریفات قوه قضائیه خدمات خوبی را از خودشان به یادگار گذاشتهاند جوان عزیزی بودند که سال 1360 بواسطه نامهای از سوی آیتالله ربانی املشی برای همکاری معرفی شدند که بعدتر آقای املشی هم خودشان برای این امر تماس داشتند که خب بعد این تاریخ بود که در خدمت ایشان قرار گرفتیم و بعد از این به آقای لاجوردی پبشنهاد کردم برای تاسیس شبکه مستقیم سیمای اوین اقدام کنیم که شهید لاجوردی گفتند با کدام نیرو که عرض کردم با همین حسنآقا. گفتند اعتماد دارین گفتم بله. بلافاصله سراغ ممدآقا هاشمی (رییس سازمان وقت صدا و سیما) رفتم و گفتم «ممد من یه دستگاه فرستنده تلویزیونی میخواهم که شبکه اوین را به طور مستقیم تا شعاع 20 کیلومتر قابل پخش باشد». در نهایت به همراه یک مهندسی که در شاخه مهندسی حزب با هم بودیم این شبکه در یک اتاق آکوستیک راه اندازی شد.
سراج
شبها در اوین میخوابید/لقمه حلال خورده که بدون ترس موضع میگیرد
تسنیم: آن موقع
چه قدر به مدیران و کارمندها حقوق میدادید؟
در همان زمان وقتی
در اوین به عنوان معاون اداری و مالی دادستانی کل انقلاب منصوب شده بودم، طبق فرمایش شهید لاجوردی جدولی تهیه کردم تا به مجردها دو هزار تومان و به متاهلها
دو هزار و 500 تومان حقوق داده شود اما عمده نیروها 500 تومان را بازمیگرداندند که یکی
از نیروهایمان همین آقای سراج بود که آن زمان کارمند بایگانی بودند و حتی به یاد دارم به همراه آقای تولیت از دوستان کاشانی همکار در اوین به دلیل تعهد کاری و کثرت کارها بعضی شبها ایشان حتی در اوین میخوابید. برای همین منظور با یک چنین پشتوانه روشنی است که آقای سراج، رییس سازمان بازرسی کل کشور با اقتدار در مقابل برخی فسادها چنان که بهتر میدانید موضعگیری کرده و بر حسب آمار دقیق آمار میدهد؛ اقدامی که بدون شک ریشهای خانوادگی داشته و به خاطر لقمه حلالی
است که در آن خانه خورده است.
در روزهایی که بنده به عنوان مدیرکل روابط عمومی قوه قضائیه فعالیت داشتم یک روز آقای سراج را خدمت
آیتالله یزدی بردم و گفتم من به ایشان اطمینان کامل دارم و از ایشان باید استفاده کنیم. آیتالله
یزدی هم به خاطر سابقه آشنایی که با بنده داشت از همین رو از همیاری آقای سراج استقبال کردند و مسئولیت و احکام
ویژهای به ایشان سپردند. این ایام که اخبار مفاسد اقتصادی متعددی را میشنویم و اخبار پیوسته مفسدان را پیگیری میکنیم وقتی این اقتدار آقای سراج را میبینم از این مشی متعهدانه لذت میبرم. هرکس که مصاحبه
آن شب آقای سراج در شبکه خبر را دیده بود جمعی از این دوستان باتقوای ابتدای انقلاب به بنده زنگ زدند و تحسین میکردند این جسارت و این اخلاق ریشهدار این بزرگوار را. دوستان میگفتند ماشاءالله به این
قاضی. بنده ایشان را از سالهای دور و از نزدیک میشناسم الحمدالله ایشان همانی هستند که بودند.
امیرحسین رحیمی، رییس فعلی دویان محاسبات که سالها نیز به مانند آقای سراج در مقام قضاوت حضور داشتند، ایشان هم قرص و محکم و بر مبنای یک تقوای قدیمی و بر حسب لقمه پاکی که خوردهاند آمار تخلفات اقتصادی را بر مبنای آمار و نمودارهای معین و مستند با قلبی آکنده از درد به مردم که الحق صاحبان اصلی این نظام هستند گزارش و توضیح میدهد.
البته این سبک زندگی اسلامی و این سلوک به یادگار گذاشته بزرگانی چون شهیدان قدوسی و لاجوردی در بین جمعی از شاگردان آنها همچون حجتالاسلام محسنی اژهای نیز هنوز قابل ملاحظه است. زندگی پاک و مطهر سخنگو و معاون اول قوه قضائیه نیازی به بیان از سوی بنده نیست. ایشان جزو طلبههایی بودند که به همراه آقایان صدیقی، نیری، مبشری، زرگر، پورمحمدی و بسیاری دیگر از شاگردان محضر مرحوم آیتالله محمد محمدی گیلانی (رییس دادگاههای انقلاب اسلامی) را درک کرده و افتخار همکاری با ایشان را داشتند.
طبق فرمایش گرانسنگ مقام معظم رهبری که فرمودند «کاری نکنیم که مردم به ما بیاعتماد شوند» این عزیزانی که نامهای آنها به عنوان موسسان دستگاه قضایی اسلامی در کشور یاد شد و چه این بزرگوارانی که به عنوان ذخایر از آنها اسم بردم در راستای احیای این حقیقت کوشیده و وقت گذاشتهاند.
خیاطی
بعد از دادستانی
تسنیم: خب چطور
شد با این همه شهید لاجوردی را از دادستانی تهران عزل کردند؟
وقتی بعضیها در
دادستانی نتوانستند اقتدار، تقوا و عدالت آقای لاجوردی را تحمل کنند شروع به مخالفت کردند. یک
روز ساعت 10 که در اوین داشتم برای انجام ماموریتی در دادستانی میدویم (چرا که برای انجام امور معاونت اداری مالی و هم رسیدگی به مسائل فنی و مهندسی قزلحصار، رجاییشهر و پادگان شهید کچویی گاه به قدری وقت کم میآوردم که برای تسریع در روند انجام وظایف بیشتر با دویدن خودم را به مکان مورد نظر میرساندم) شهید لاجوردی به من رسید و محکم دستم را گرفت و گفت
بیا برویم کار را تمام کنیم که در معیت ایشان به شورای قضایی رفتیم. آقای موسوی بجنوردی آنجا بودند.
حرفهایی در جلسه شورا مطرح شد و شهید لاجوردی هم مقتدرانه گفت اداره حکومت اسلامی
چیزی است که من میگویم. نمیشود مماشات کرد و چشم را بست. اینهمه شهید و ترور و انفجار
کار چه کسی است؟ منافقان کردند اما برخی آقایان متاسفانه برنتابیدند و وقتی به اوین رسیدیم دیدیم
ابلاغ زدند و آقای رازینی را به عنوان دادستان جدید معرفی کردند و حتی رونوشتی من باب تشکر برای آقای لاجوردی هم به ایشان داده نشد. البته فراموش نشود خود آقای رازینی
نیز در جلسه حضور داشت.
در حکمی که داده
بودند به دادسرا هم جهت اطلاع رونوشت شده بود و هیچ تشکری از شهید لاجوردی به خاطر
فعالیتهایش نکرده بودند. همه نیروها برافروخته شدند. زنگ زدند آقای صانعی به اوین
آمد و به این کار اعتراض کردند. برخی از نیروها «شعار مرگ بر سازشکار» هم خاطم هست که سر دادند. آقای
صانعی عمامهاش را روی زمین کوبید و گفت من سازشکار هستم؟ بچهها گفتند منظور ما شما
نیستید ولی چرا اجازه دادید چنین اتفاقی بیفتد؟
شهید لاجوردی بدون
اینکه خمی به ابرو بیاورد به منزل رفت و در زیرزمین شروع به کار خیاطی کرد و همان کارهایی را که پیش از این وظیفه دولتی انجام میدادند و در زمان خدمت هم در اوین آن را در قالب کارگاه خیاطی برای رفاه حال زندانیان راهاندازی کردند را دوباره شروع کردند و به دوخت روسری پرداختند. همان کاری
که در زندان اوین برای زندانیان راهاندازی کرده بود. در این مورد هم نه مصاحبهای کرد و نه اعتراضی.
با اینکه کمرش را ساواک شکسته بود و چشم چپش را نابینا کرده بود اما صبح تا شب خیاطی
میکرد. من اینها را دیدم و با اینها کار کردم. با آیتالله قدوسی و آیتالله یزدی
زندگی کردهام.
شهید
لاجوردی حقوقی بابت اضافه کاری نمیداد
تسنیم: بعد از
انتصاب به ریاست سازمان زندانها وضعیت چطور بود؟
بعد از اینکه شهید
لاجوردی به ریاست سازمان زندانها منصوب شد از دوستان قدیم دادستانی خود برای مدیریت بهتر دعوت
کرد و همه آمدند و یاور ایشان در سازمان زندانها شدند. محل آن هم دادسرای نظامی در تقاطع شهید قدوسی بود. حضرت آقای شوشتری حفظهالله قبلتر که رییس سازمان زندانها بودند آن ساختمان را از جغرافیایی (که الان محل دادگاه انقلاب است) برای سازمان زندانها گرفته بود. یک بار با آقای لاجوردی که صحبت
میکردیم به ایشان گفتم این ساختمان 40 هزار متری که رسیدگی به امورات کلی آن هم وقتگیر است به چه درد سازمان زندانها میخورد. فرمودند خُب به نظرت چه باید کرد برای خلاصی این موقعیت؟ عرض کردم اگر اجازه میفرمایید به آقای رییسی زنگ بزنم و به ایشان بگویم شما از اوین تشریف بیاورید اینجا (یعنی سه راه معلم) و در مقابل ما میرویم اوین. حجتالاسلام رئیسی آن زمان دادستان انقلاب اسلامی تهران بود. همان موقع هم زنگ زدم و جلسه گذاشتیم و از جوانی ایشان هم آمدند دادستانی انقلاب و بنده در محضرشون بودم. شهید لاجوردی گفت
به آقای رئیسی بگویید حالا که این جابهجایی انجام میشود، وسایل داخل سازمان زندانها و
وسایل داخل زندان اوین را دست نزنید تا خراب نشوند و فقط پروندهها را منتقل کنیم. دلیل عمده این درخواست هم نوع نگاه شهید به اموال بیتالمال بود که دیدگاهش ارزان تمام کردن کار بود تا هزینه کمتری به بیتالمال تحمیل شود و همین کار هم شد.
به اوین هم که آمدیم؛ ایشان بعد از مدتی که گذشت به من گفت من اینجا هم راحت نیستم. این اتاقها بزرگ است و کارکنان نان و پنیر برای خود برمیدارند و میبرند در این اتاقها و درها را میبندد و تا زمان زیادی در ساعت اداری به گفتن و خوردن و خندیدن میپردازند. تا اینکه چارهای به ذهن بنده رسید. به ایشان عرض کردم آقاجان اول انقلاب یک ساختمان برای نگهداری اموال قیمتی که از طاغوتیها
و منافقین گرفته شده بود را بنده از صورت انبار به یک اتاق بزرگ اداری تبدیل کردم که در پنجره 70 سانتی انبار به ارتفاع یک و نیم متری آنجا تغییراتی اعمال شد و در نهایت این محل به عنوان مکان مناسبی برای فعالیت مهیا گردید و سپس با یکدیگر برای بازدید رفتیم آنجا و ایشان هم گفتند یاعلی و خلاصه به آن نقل مکان کردیم. در نهایت از فضای 40 هزار
متری خیابان معلم به مکانی در وسعت 3 هزار مترمربع در اوین آمدیم و در ادامه از آنجا هم به یک ساختمان 720 متری نقل مکان کردیم. این میز و
صندلی که من و شما دور آن مشغول صحبت هستیم از زمان شهید لاجوردی اینجاست؛ به من گفت
آقای جولایی من نمیخواهم میز کشودار داخل سازمان باشد.
این نوع شیوه کار کردن را به یاد دارم از اوین شروع شد. روزی ایشان به بنده گفتند باید یک میز بلند طراحی کنیم که همه وسایل روی میز باشد و نه در داخل کشو و زیر آن. لذا با هم به آهنگری اوین رفتیم ( به میز زیر دستانش اشاره میکند؛) و این میزها را که بنده به رسم یادگار با خود به ستاددیه آوردهام را ساختیم. آقای لاجوردی البته خودش نجار بود و با کمک هم یک میز فلزی با یک رویی چوبی ساختیم. یک میز بلند بود که من و شهید لاجوردی و دو تن از مدیران (آقای مرویان حسینی و میرزاآقایی) یک طرف مینشستیم
و ارباب رجوع هم طرف دیگر... . لذا معاونان و مدیران همگی به دور یک میز بدون کشو مینشستیم. آقای لاجوردی تأکید داشت که بدون اضافه کاری عصر به عصر هیچ پروندهای
نباید روی میز باشد. اضافه کاری هم نمیداد. ایشان به شوخی میگفتند من اضافه بیکاری هم نمیدهم، چرا که باید کار روزانه خودتان را تمام کنید و بعد بروید. حالا الآن را ببینید که در مقابل کار انجام نشده حقوق میگیرند. شهید لاجوردی در این زمینه هم از کسی توصیه نمیپذیرفتند فلذا بسیاری برنتافتند.
روزی شخصی با بنده تماس گرفت و گفت آقای لاجوردی هستند که بنده خدمتشان برسم که شهید هم آن موقع با بیمیلی فرمودند بیاد. فرد مذکور در آن اتاق 240 متریها یک اتاق کوچک که دورتادور آن را تعمدا با شیشه طراحی کرده بودیم که همه ببینند و بدانند که در یک جلسه چه میگذرد آمد بالا و شروع به حاشیهپراکنی کردند که «ببینید سید اولاد پیغمبر ببینید چطور مجموعه را دارند مدیریت میکنند؟» ایشان حرفهایشان را مطرح کردند و هر آنچه مدنظرشان بود رو مطرح کردند اما شهید با اعتقادی که از باورهایشان ریشه میگرفتند نه در این مورد بلکه در طعنههای دیگر و متعدد هم خم به ابرو نیاوردند. البته سه چهار روز بعد از این قضییه که آقای لاجوردی ولایتمدار بودند طبق خواهشی که آن آقا از ایشان نمود، شهید علیرغم میل باطنی استعفایی نوشتند و به دفتر آیتالله یزدی دورنگار کردند. بعد بنده محضر ایشان رسیدم و آیتالله یزدی فرمودند این پوشه روی میز را ببینید کارهایی که اقدام نداره بنده میگذارم در این پوشه پلاستیکی و این استعفا را هم گذاشتهام در این پوشه و واقعا این چه متنی است که ایشان نوشتهاند؟ عرض کردم آقا شما فرمودید. فرمودند من گفتم استعفا بنویسد. عرض کردم بله. چهار دفعه گفتم بله شما فرمودید و آقای لاجوردی اهل استعفا نیستند. گفتند چگونه من گفتم. عرض کردم فلان کس که معاون شما هستند. زنگ زدند و قضیه را از طریق آمدن آن شخص به دفتر کار شهید لاجوردی تعریف کردم. آیتالله یزدی سرخ شدند. رنگ دادند رنگ گرفتند. در نهایت ایشان فرمودند من نگفتم و به آقای لاجوردی بفرمایید این درخواست خودشون رو پس بگیرند. به ایشان باز عرض کردم آقای لاجوردی نه اهل دادن استعفا است و نه اهل پس گرفتن آن هستند. شما باید آنجا را ملاحظه میفرمودید که آن شخص آمدند و از قول شما این چنین موضوعی را مطرح کردند. هر چقدر فرمودند عرض کردم بنده اطاعت امر میکنم و میروم مطرح میکنم اما آقای لاجوردی پسبگیر استعفا نیستند که همین هم شد.
بعد از آقای لاجوردی دنبال فرد میگشتند که آقای سید مرتضی بختیاری عزیز که تازه رییس کل دادگستری استان فارس شده بودند را آقای لاجوردی زنگ زدند و ایشان آمدند برای تصدی این مسئولیت که به عنوان رییس سازمان زندانها منصوب شدند. بعد از آن هم شهید لاجوردی رفتند زیر زمین و کار خیاطی خودشان را سرگرفتند و در ادامه در شرایطی که با دوچرخه و بدون نیروی محافظتی به بازار حضرتی تشریف برده بودند مورد سوء قصد قرار گرفتند و به فیض شهادت نائل شدند.
روایت زندگی شهید
لاجوردی را باید حتماً خواند و اشک ریخت. شهید لاجوردی با آن همه شکنجه، سختی و حبس
در زندانهای طاغوت اما بیتوقع بود؛ بدون حقوق، ایثار، تلاش و پایداری میکرد. بدون
اینکه سخنرانی و اعتراضی کند و کسی را زیر سوال ببرد زندگی کرد تا یک شهریور سال 77 به شهادت رسید.
البته چند بار وقتی ایشان با دوچرخه در خیابان و محل تردد داشتند چند بار با آیتالله یزدی مطرح کردم که آقا ایشان را منافقان مورد ترور قرار میدهند و هر چند ایشان قبول نمیکنند که نیروی محافظتی در کنار ایشان باشند اما به طور نامحسوس باید از ایشان مراقبت کرد. آقای لاجوردی در زمانی هم که دادستان بودند همه پاسدارها را از اطراف خودشان رد کرده بودند. ایشان نوشته بودند بنده خودم پاسدار هستم و حضور پاسدارها را برای حفظ جان نمیپذیرم.
در پایان تمامی صحبتهای خودم را در این نکته مهم خلاصه میکنم که اینهایی که اموال
مردم را غارت میکنند قرآن نخواندهاند. خداوند در آیه 6 سوره هود میفرماید «وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُّبِین» رزق هر جنبندهای را من میدهم و این امری تضمین شده است. امثال شهید لاجوردیها و حسن آقا بنکدارها در مسجد شاه چراغی و جلسات دینی قرآن خوانده بودند و تفسیر آیات الهی را به درستی درک کرده بودند. ایشان با همین دغدغه حتی در زندان با مطالعههای فراوان دینی از این مسیر دور نشدند و در پشت میلههای سرد زندان بود که به درجه فقاهت رسیده بودند.
اگر پرحرفی کردم عذرخواهی میکنم اما ناله
را هر چند میخواهم که پنهان برکشم، سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن فریاد کن.
انتهای پیام/