صبح
یکی از روزهای آخر هفته عقربههای ساعت دارد خودش را به زمان صف کشیدن بچهها
می رساند و با هر تیکتاک ساعت، بچهها با شور و شوق وارد دبستان می شوند.
پرستوهای سبکبال و شیدای درس و مدرسه که هنوز
بوی کباب مهر آنها را حسابی کلافه کرده، بی صبرانه صبح زود از خانه بیرون میآیند
تا خود را به صنوف پر از محبت مدرسه و قیل و قال خانه دومشان برسانند .
عدهای
کوله پشتی بر پشت و تعدادی هم منتظرند تا آژانس یا سرویس مدرسهشان بیاید.
اما
در این میان دخترکی شیطون و شیرینی را هر کارش که میکنی می گوید «نـــه» ، من و
دوستانمان آنطرف خیابان موسی بن جعفر بلوار امامیه شهر بیرجندیم و تا دبستان هم فاصلهای
نداریم، میخواهیم پیاده این مسیر خانه تا مدرسه را برویم .
اما
مادر این دخترک گوشش بدهکار حرفهای دخترش نیست، مادر است و نمیتواند دلبندش را در
روزهای آغازین ورود به مدرسه همراهی نکند، هرچند با فاصله اما پشت آنها راه میافتد
تا خاطرش جمع شود .
یک
، دو ، سه ... حالا 7 دانشآموز در حال عبور از خیابان هستند که ناگهان مادر که
فاصله زیادی هم با بچهها ندارد پیکانی را مشاهده میکند که از چهار راه بیمحابا
به سمت بچهها حرکت میکند.
خانم
خسروی می دود تا بچهها را از مسیری که آمدهاند بازگرداند تا خدای ناکرده
اتفاقی نیفتد، ولی قاصد مرگ خود را به او میرساند و خانم زهرا خسروی که در آن فرصت
کوتاه فقط موفق میشود بچهها را متفرق ساخته در آغازین روزهای بهترین ایام دختر
معصومش بر اثر سرعت بالا و بی دقتی راننده پیکان نقش بر زمین شده و در مقابل
دیدگان دانشآموزان دبستان پروین اعتصامی در دم جان می بازد.
معصومه
فرزند شر و شور این مادر که به همراه 6 نفر از دوستانش در این حادثه مجروح شده
اند، روزهاست که حرفی نزده و به قول پدرش حتی دیگر از آمپول هم که برای او
وحشتناکترین شی ممکن بود دیگر نمیترسد و پرستارهای بیمارستان در تزریق نسبت به
دیگر بچهها کمترین مشکل را دارند.
ایمنی
، صبر ، حوصله ، مادر ، کودک ، آینده .... آه ! راستی چرا باید همیشه حواسمان باشد ....
گزارش از روابط عمومی ستاددیه استان خراسان جنوبی